دیوان شمسالشعراء سروش اصفهانی، به تصحیح و اهتمام، دکتر محمد جعفر محجوب، امیرکبیر، تهران، 1339 هـ. ش صفحه 795.
آمد آن عباس میر صادقان
و آن علمدار سپاه عاشقان
از تف عشق و عطش بریان شده
شاه دین بر حال او گریان شده
تف خورشید و تف عشق و عطش
هر سه طاقت برده از آن ماه وش
چشم از جان و جهان بردوخته
از برادر عاشقی آموخته
هر کرا باشد حسین استاد عشق
لاجرم بدهد بکلی داد عشق
ذوالفقار حیدری در چنگ او
مصطفی نظاره بر آهنگ او
دشمنان را از یمین و از یسار
مرتضی وارانه میزد ذوالفقار
میزد از عشق برادر یک تنه
خویش را از میسره بر میمنه
بدسرشتی ناگهان از تن جدا
کرد دست زادهی دست خدا
گفت:ای دست! اوفتادی، خوش بیفت!
تیغ در دست دگر بگرفت و گفت
آمدم تا جان ببازم، دست چیست؟!
مست کز سیلی گریزد مست نیست!
خاصه مست بادهی عشق حسین
یادگار مرتضی میر حنین
قطع دیگر دست را در کار می
که بدیل جعفر طیار می
خود مکافات دو دست فرشیم
حق بر و یاند دو پر عرشیم
تابدان پر جعفر طیار وار
خوش بپرم در بهشتستان یار
این بگفت و بی فسوس و بی دریغ
اندر آن دست دگر بگرفت تیغ
حیدرانه تاخت در صف نبرد
خیره مانده چرخ در بازوی مرد
بر کشیده ذوالفقار تیز را
آشکارا کرده رستاخیز را
مصطفی با مرتضی میگفت: هین
بازوی عباس را اینک ببین
گفت حیدر با دو چشم تر بدو
که کدامین بازویش بینم، بگو!
بینم آن بازو که تیغ افراخته است
یا خود آن بازو که تیغ انداخته است
بازوی افکندهاش بینم نخست
الله الله! یا که بازوی درست
مصطفی با مرتضی گریان و زار
همچنان عباس گرم کارزار
کافری دیگر در آمد از قفا
کرد دست دیگرش از تن جدا
چون بیفکندند از نامقبلی
هر دو دست دست پرورد علی
گفت: گر شد منقطع دست از تنم
دست جان در دامن وصلش زنم
بایدم صد دست در یک آستین
تا کنم ایثار شاه راستین
منت ایزد را که اندر راه شاه
دست را دادم، گرفتم دستگاه
دست من پر خون به دشت افکنده به
مرغ عاشق پر و بالش کنده به
کیستم من؟ سرو باغ عشق حی
سرو بالد چون ببری شاخ وی
میکنم در خون شنا بی دست من
بر خلاف هر شناور در زمن
میکنم با دست ببریده شنا
در شنا خود کیست چون من اوستا
کی کند هرگز شنا بی دست کس
این شنا خاص شهیدان است و بس
چون بیفکندند او را هر دو کتف
تیغ را چالاک در دندان گرفت
دشمنان دیدند چون عباس را
که گرفته در گهر الماس را
آفرین خواندند بر وی کاینت مرد
که کند بی دست و بی بازو نبرد؟!
شیر باشد در شجاعت بس شگفت
خاصه چون شمشیر در دندان گرفت
زان سپس بردند از هر سو نهیب
تا جدا کردند پایش از رکیب
سرنگون افتاد از بالای زین
من نیارم گفت دیگر بیش ازین
دید چون عباس را سلطان عشق
کانچنان افتاده در میدان عشق
گفت: اکنون شد شکسته پشت من
که برادر شد برون از مشت من
یافت امیدم زهر سو انقطاع
زندگانی بعد ازین باشد صداع
مقتل عباس شد پرداخته
مقتل قاسم بیارم ساخته…