حجتالاسلام علیزاده که خود به زیارت امامزادگان عین علی و زین علی علیهماالسلام رفتهاند و درختی را که در ایام شهادت امام حسین علیهالسلام خون میگرید، دیدهاند. این جریان را در رمضان 1421 ه. ق برای خبرنگار مؤسسهی بقیة الله الأعظم علیهالسلام این چنین تعریف کردند:
در ماه محرم سال 1418 ه. ق به همراه چند نفر از جمله حجتالاسلام قدیریان برای شرکت در مجالس روضه به تهران رفته بودیم. بعد از اتمام روضههای دههی اول شب دوازدهم محرم بعد از جلسهی ساعت یازده شب برای رفتن به طرف ترمینال، کنار خیابان ایستاده بودیم که یک ماشینی با سرعت زیاد آمد و جلو ما ترمز کرد. راننده پیرمردی بود که با صدای بلند و خشنی گفت: بفرمایید بالا.
وقتی سوار شدیم گفتیم: میخواهیم به مشهد برویم.
راننده گفت: کاش میتوانستم شما را تا مشهد ببرم. شما را تا میدان انقلاب میبرم.
همین طور که میرفت گفت: آقایان! میخواهید برویم کربلا؟
من گفتم: از خدا میخواهیم برویم (با خودم فکر کردم منظورش زیارت حضرت شاه عبدالعظیم حسنی است که ثواب زیارت امام حسین علیهالسلام را دارد(.
گفتم: حرم شاه عبدالعظیم حسنی میرویم؟
گفت: نه تا به حال شما به این جا نرفتهاید. حتی خیلی از اهالی تهران هم این جا را نمیشناسند.
با سرعت تمام رفت در محلهی پونک. کوچه پس کوچههای زیادی را طی کرد. محلههای قدیمی بود و دیوارها هنوز گلی بود. باغهایی در اطراف بود. وارد یک باغ شدیم که حرم امامزادگان عین علی و زین علی بن علی بن الحسین علیهماالسلام بود.
ایشان گفتند: این امامزادگان در سن نوجوانی شهید شدهاند و خیلی سریع به زوارشان حاجت میدهند و زود زیارت کنید، چون دیروقت است تا برویم.
وقتی داخل صحن رفتیم، یک درخت بزرگی بود. زیر آن چند نفر زن و مرد نشسته بودند و پارچه و دستمالهایی پهن کرده بودند.
من دیدم این درخت خون گریه میکند و مقداری خون روی شاخهی آن جاری است و قطره قطره روی زمین میریزد که مردم تبرکا میبردند و همه از این کار عجیب در حزن و اندوه فرورفته و بعضیها همه گریه میکردند. واقعا فضای روحانی بود. همان آقا ما را طرف دیگر صحن برد و گفت: این درخت امسال اولین بار است که گریه میکند و تازه شروع کرده و هنوز کسی خبر ندارد.
ما رفتیم و لمس کردیم چون دست رسید. حتی بنده دستمالی داشتم آن را روی خون میگذاشتم مقداری کشیدم که این همان دستمال است.
متولی آنجا میگفت: این درخت بزرگ هر سال گریه میکند، از روز تاسوعا و یا عاشورا و گاهی هم در بعضی از شهادتهای ائمه اطهار علیهمالسلام. ولی آن درخت امروز به خاطر شهادت حضرت سجاد علیهالسلام شروع به گریه کرده است.
ما امامزادگان را هم زیارت کردیم. من از امامزادگان حاجتی هم خواستم، ولی با خود گفتم: من متوجه نمیشوم که اینها حاجت مرا دادند یا نه. لذا یک حاجت دیگری خواستم که زود معلوم شود که مستجاب میشود یا نه. حاجتم این بود که برای ما یک وسیلهی خوب و راحت و زود فراهم کنند که به مشهد برویم. چون آن شب خیلی دیروقت بود و در آن ایام شهادت، ماشین برای مشهد مشکل گیر میآمد.
وقتی به ترمینال رسیدیم، به محض این که وارد شدیم، یک رانندهی اتوبوس داد میزد: مشهد، مشهد. حتی یک مسافر هم نداشت.
من به او گفتم: ما به مشهد میرویم، ولی تا شما ماشین را پر کنید باید تا صبح معطل شویم.
گفت: نه اگر آمدید، آمدید وگرنه من میروم.
به محض این که سوار شدیم حرکت کرد و خیلی هم راحت و سریعتر ما را به مشهد آورد. متوجه شدیم که گفتهی آن آقا که میگفت: این حضرات خیلی خوب و زود حاجت انسان را میدهند، درست است.
این زیارت بسیار لذتبخش بود که من بعدا چند بار هم به زیارت این امامزادگان رفتم و مرا مورد لطف و عنایت قرار دادهاند. خداوند را شکر میکنیم که چنین پناهگاههایی برای ما قرار داده که با توسل به اینها به سوی خودش تقرب جوییم.