جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

داش علی‏

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

یکی از جاهل‏های محل ما (داش علی) بود. که چند سال پیش فوت شد. در زمان حیاتش یک روز من از توی بازار عبور می‏کردم. دیدم که داش علی بازار را غرق کرده و چاقویش را هم دستش گرفته و یک نفس کش هم جرأت نطق نداشت. آن روزها هنوز ماشین و اتومبیل نبود. من با قاطر به مجالس سوگواری حضرت سیدالشهدا (علیه‏السلام) می‏رفتم. از سر گذر که رد شدم متوجه شدم که داش علی تا مرا دید گتف: از قاطر پیاده شو. پیاده شدم و گفت: کجا می‏روی؟

دیدم مست مست است، و باید با او راه آمد گفتم: به مجلس روضه می‏روم. گفت: یک روضه ابوالفضل (علیه‏السلام) همین جا برایم بخوان. چون چاره‏ای‏

نداشتم یک روضه ابوالفضل (علیه‏السلام) برایش خواندم. داش علی شروع به گریه کرد و اشک‏ها روی گونه‏اش می‏غلطید و روی زمین می‏ریخت. چاقویش را غلاف کرد (بعد فهمدیم همان روضه کارش را درست کرده و باعث توبه‏اش شده(. چند سال بعد داش علی مرد. چند شب بعد از فوتش او را در خواب دیدم و حال او را پرسیدم. مثل این که می‏دانست که می‏خواهم وضع شب اول قبر او را بپرسم. گفت: راستش این است که تا آمدند از من سئوالاتی بکنند سقایی آمد (مقصودش حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) بود) و فرمود: داش علی غلام ما است کاری به کارش نداشته باشید. (1).


1) کرامات عباسیه، ص 3.