این حکایت را علامهی جلیل شیخ عبدالرحیم تستری متوفی 1313 ه. ق که از شاگردان شیخ مرتضی انصاری أعلی الله مقامه است بازگو کرده است. او
گوید:
من امام حسین علیهالسلام را زیارت کردم و سپس قصد حرم حضرت عباس علیهالسلام را نمودم. همین طور که در حرم مطهر بودم، دیدم عربی به درون آمد و پسر بچهای را که پاهایش فلج بود با ریسمانی به ضریح بست و شروع به توسل و تضرع نمود. هنوز مدتی نگذشته بود که پسر بچه برخاست و بر روی پاهای خود قرار گرفت و در حالی که هیچ اثر فلج در پاهایش وجود نداشت فریاد برآورد که عباس مرا شفا داد. مردم بر گردش حلقه زدند و لباسش را برای تبرک پاره کردند.
چون من چنین دیدم به طرف ضریح رفتم و با حضرتش شروع به عتاب و تندی نموده گفتم: افرادی که به شأنت جاهلند حاجات خود را میگیرند و من با این علم و معرفت و ادب نسبت به شما ناامید و بدون حاجت روا شدن برگردم! پس حال که چنین است دیگر هیچگاه به زیارتت نخواهم آمد!
بعد از آن که از آن حالت پریشانی به خود آمدم، از سخنان تند خویش پشیمان شده، از اسائهی ادب خود از خداوند متعال استغفار و طلب بخشش نمودم. چون به نجف اشرف بازگشتم شیخ مرتضی انصاری قدس سره نزدم آمد و دو کیسه به من داد و گفت: این است آنچه از ابوالفضل علیهالسلام درخواست نمودی، خانهای خریداری کن و به زیارت خانهی خدا مشرف شو؛ که همین دو حاجت را از حضرت ابوالفضل علیهالسلام خواسته بودم (1).
شیخ محمد سماوی در این رابطه فرموده است:
و ما عجبت من أبیالفضل کما
عجبت من استادنا اذ علما
لأن شبل المرتضی لم یغرب
اذا أتی بمعجز أو معجب
بکل یوم بل بکل ساعة
لمن أتاه قاصدا رباعه
و هو من الشیخ عجیب بین
لکن نور الله یرنو المؤمن
من هرگز از حضرت ابوالفضل علیهالسلام تعجب نمیکنم، آنچنان که از استادمان (شیخ انصاری) در تعجب میباشم که از این داستان باخبر شد.
زیرا از این شیربچه، زادهی شیر خدا علی مرتضی علیهالسلام ظهور معجزه و امور شگفت انگیز، غریب و بعید نیست.
هر روز بلکه هر ساعت، هر کس به این آستان روی آورد، حاجت روا و خوشحال بازمیگردد.
ولی این کرامت از شیخ ما بسیار شگفت است، ولی نور خداوند پیوسته بر مؤمن غلبه داشته و او را تحت پوشش و نظر دارد.
1) این کرامت با رسالهی صلاة شیخ انصاری چاپ شده، و در کبریت احمر، ج 3، ص 50 آمده است و جماعتی از بزرگان علما و اهل دین و تقوا آن را از کتاب مزبور نقل کردهاند.