جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حضرت ابوالفضل بر بالین پدرم هنگام احتزار

زمان مطالعه: 3 دقیقه

جناب حجةالاسلام و المسلمین جناب آقای شیخ عباس رمضان علی‏زاده کاشانی حامی و مروج مکتب اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام طی نامه‏ای به انتشارات مکتب الحسین (علیه‏السلام) پنج کرامت ارسال داشتند که ذیلا می‏خوانید.

حقیر عباس رمضانی علی‏زاده کاشانی، محصل علوم دینی در حوزه علمیه قم، پدرم کشاورز بود و با عرق جبین و کد یمین زندگی را می‏گذراند و دستانش پینه بسته بود. اما ضمیری صاف و روشن داشت. قادر به خواندن و نوشتن نبود،

حتی یک کلمه، اما چنان حافظه قوی داشت که حساب و کتابش را به ذهن می‏سپرد و اشتباه هم نمی‏کرد. آن قدر شیفته اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام بود که با شنیدن نام زیبا و شیرین مبارکشان «فما أحلی أسماؤکم» [زیارت جامعه کبیره] بغض گلویش را می‏فشرد و در جلسات روضه و سوگواری اشک و ناله‏اش از همه بیش‏تر و بالاتر بود به طوری که صدای گریه‏اش اهل مجلس را منقلب می‏کرد.

هر ساله در دهه اول محرم در منزل توسط روحانی اعزامی به محل (روستای برزآباد در جوار مشهد اردهال مدفن حضرت علی بن باقر علیه‏السلام) برای سالار شهیدان حسین بن علی و علمدارش حضرت ابوالفضل العباس (علیهم‏السلام) و شهدای کربلا اقامه عزا و روضه‏خوانی می‏کرد.

پدر و مادرم ارادت خواصی به حضرت ابوالفضل داشتند که در هر مشکلی ذکر «یا ابوالفضل» بر زبانشان جاری جاری بود. و دو فرزند خود را به نام مبارک ایشان نامگذاری کرده‏اند: نام حقیر عباس و برادرم ابوالفضل.

پدرم مبتلا به درد پا و آرتروز و پروستات شد. معالجه و عمل جراحی هم چندان اثری نداشت. حدود بیش از یک سال خانه‏نشین بود. چون پدر شهید بود قرار شد به کربلا معلی برود لیکن به خاطر این مشکل موفق نشد، گرچه در دلش کربلایی بود که گفته شده: فی قلوب من والاه قبره؛ یعنی قبر حسین در دل‏های دوستان و شیعیان هست.

شبی تا نزدیک سحر در کنار بسترش بودم. گفتم: پدر جان، شما که علاقه خاصی به امام حسین (علیه‏السلام) و حضرت ابوالفضل العباس (علیه‏السلام) داری به آنها متوسل شو که شفا بگیری و برخیزی به کربلا بروی و کرامتی را برایش‏

نقل می‏کردم، مخصوصا از کتاب حجةالاسلام و المسلمین علی ربانی خلخالی و او دائما با گریه می‏گفت: «یا حسین یا ابوالفضل«

در محر 1420 که من و برادرم به تبلیغ رفته بودیم، بعد از جلسات روضه‏خوانی که در منزل پدرم بود، شبی برادر بزرگم حاجی مهدی که ذاکر اهل‏بیت است، را صدا می‏زند و برای بیرون رفتن کمک می‏طلبد. بعد از یک سال که قدرت حرکت نداشت، بعد تقاضای آب می‏کند و می‏گوید مرا روی مبل بنشان. مبل به طرف قبله بوده، او را می‏نشانند و خودش هم کنار دسته مبل می‏نشیند و حایل او می‏شود و مرتب می‏گوید: «یا حسین، یا ابوالفضل، یا زینب، یا سکینه، یا رقیه«

بعد از مبادله سخنانی و دعای خیر برای برادرم و طلب حلالیت، یک دفعه نفسش به شمار می‏افتد و تند تند نفس می‏زند و نگاهش به در می‏افتد. برادرم می‏گوید: چی شد؟ می‏گوید: ابوالفضل آمد. برادرم به گمان این که منظورش ابوالفضل برادرمان هست به پدرم می‏گوید: ابوالفضل که در تبلیغ است. دوباره پدرم نفس زنان می‏گوید: می‏گویم ابوالفضل آمد. و همان لحظه ساعت یک بعد از نصف شب با زاد و توشه‏ای که از جمال مبارک مولایش ابوالفضل برمی‏دارد به ملاقات خدا می‏شتابد.

چه زیبا سروده است:

ای که خاک قدمت سرمه چشم تر من‏

کن قدم رنجه بیا پای بنه بر سر من‏

رو به سوی تو و چشم نگران ره تو

دم مرگ است، بیا و بنشین در بر من‏

ای پناه همه مظلوم ز پا افتاده‏

وقت آن است که دستی بکشی بر سر من‏

به جز از دیدن وجه الله باقی رویت‏

آرزوی دگری نی به دل مضطر من‏

نام تو در لب و بر خاک همی مالم رخ‏

می‏نویسد به زمین نام تو چشم تر من‏

اثر مرحوم حسین آذربایجانی‏