مادر اینجانب حیدر قنبری، خانم مرد علی، متولد روستای شیرازک و اهل روستای دستجرد قاقزان از توابع استان قزوین (این دو روستا مجاور هم هستند) که تقریبا از اول پیروزی انقلاب به استان مقدس قم آمده و اینجا سکنی گزیده است. در آن زمانها که به قم نیامده بود، خیلی مریض میشد، گاهی یک هفته و یا بیشتر در بستر بیماری میخوابید و سردردهای شدید و سرگیجههای طاقتفرسا و… داشت که با مراجعه به دکتر و استفاده از دارو، سلامتی نسبی پیدا میکرد.
بعد از آن که به قم آمد، همه مریضیهایش سر جایش برقرار بود، ناراحتی معده و فشار خون شدید هم بر آن افزوده شد، به طوری که مرتب اول ماه و آخر ماه باید به دکتر میرفت و قرصهای فشار، شربت، قرصهای معده، سردرد، سرگیجه و… مصرف میکرد.
این جریان ادامه داشت تا حدود سه سال پیش یعنی سال 1381 هجری شمسی. مادرم خیلی معتقد به اهلبیت علیهمالسلام میباشد. مخصوصا به پنج تن آل عبا و قمر بنیهاشم حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام.
او در سال 81 مرتب متوسل به باب الحوائج علیهالسلام میشد و شفایش را از او
میخواست، تا این که روزی که در منزل تنها بود، در صبح روشن و در بیداری کامل، نزدیکیهای ظهر یک دفعه میبیند آقایی در اتاق روی صندلی نشسته است. نگاه میکند میبیند یک کلاهخود (کلاه آهنی از همین کلاههایی که در تعزیهها به سر میگذارند) بر سرش گذاشته، یک جفت چکمهی سیاه هم پوشیده، زره هم به تن کرده و یک شمشیر هم گذاشته روی زانوهایش و دستانش را هم گذاشته روی شمشیر.
مادرم اندکی به او نگاه میکند، او هم با همان هیبت و عظمت مقداری به مادرم نگاه میکند. بعد مادرم عرض میکند: آقا! من مریض هستم، به من شفا بده، من شفایم را از تو میخواهم.
حضرت باب الحوائج، ماه بنیهاشم علیهالسلام میفرماید: تو دیگه خوب شدی.
بعد از آن غایب میشود. این جریان را مادرم در خاطراتش هم گفته و ضبط شده، الآن موجود میباشد. از آن تاریخ تاکنون – که حدود سه سال است – او – بحمدالله – نه دکتر رفته و نه قرص فشار، معده، سرگیجه و… مصرف میکند و با این که الآن حدود 80 سال، یا مقداری بیشتر دارد، حالش خیلی خوب است و هیچ گونه ناراحتی ندارد و از خدا شاکر، و قمر بنیهاشم علیهالسلام را سپاسگزار است.