جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حضرت اباالفضل دختر مسیحی فلج را شفا داد

زمان مطالعه: 2 دقیقه

3- حضرت حجت‏الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ مهدی دانشمند اصفهانی چنین نقل می‏نماید:

فردی مسیحی اهل تهران بود. دختری داشت که تنها فرزند او بود و فلج شده بود. وی می‏گفت: این دخترم را همه جا به دکتر برده‏ام، ولی همه، از علاجش عاجز بودند و طبیبان او را جواب کردند. من از همه جا ناامید بودم و سه ماه بود دخترم در خانه روی تخت افتاده بود.

روزی دلم گرفته بود، از خانه بیرون آمدم، دیدم اصفهانی‏ها برای آقا قمر بنی

هاشم علیه‏السلام ضریح درست کرده‏اند و می‏خواهند به کربلا ببرند، همه دور آن جمع بودند و گریه می‏کردند و می‏گفتند: یا باب الحوائج! مشکلاتمان را حل کن.

من هم وقتی این شور و غوغا را دیدم، از یکی پرسیدم: آقا! آیا این اباالفضل شما برایش فرق هم می‏کند که مسلمان بیاید در خانه‏اش، یا مسیحی؟

گفت: نه آقا! این مولای ما آن قدر بزرگوار است که هر کس به در خانه‏اش رود ناامیدش نمی‏کند.

من هم جلو رفته، ضریح مطهر را گرفتم و گفتم: ای اباالفضل مسلمان‏ها! من که تو را نمی‏شناسم، ولی این طور که معلوم است شما خیلی بزرگوار هستید، اگر مشکل مرا حل کردید، دخترم را شفا دادید، به شما قول می‏دهم، خودم، همسرم و دخترم هر سه مسلمان شویم و از شیعیان شما باشیم.

در این حال گریه زیادی نمود، دیدم دلم شور می‏زند، طولی نکشید به خانه رفتم، دیدم همسایه‏ها به خانه‏ی ما رفت و آمد می‏کنند. با خودم گفتم: ای وای! دخترم از دنیا رفته.

وقتی وارد خانه شدم، دیدم دخترم – که سه ماه بی‏هوش بود – روی تخت نشسته و گریه می‏کند و صدا می‏زند: یا اباالفضل!

او را بغل کردم و گفتم: دخترم چیه؟ اباالفضل کیه صدا می‏زنی؟

گفت: بابا شما نبودید، یک دکتر آمد بالای سرم و مرا شفا داد.

گفتم: دخترم اسمش چه بود؟ چه شکلی بود؟

گفت: بابا اسمش اباالفضل بود، دست در بدن نداشت، به جای دست دو بال فرشتگان داشت، بال‏هایش را روی بدنم کشید و فرمود: خدا شفایت داد، سلام مرا به بابایت برسان و بگو: قولی که به اباالفضل علیه‏السلام دادی، یادت نرود. این را گفت و از نظرم غایب شد، من هم دیگر خوب شدم.

چه زیبا سروده:

دست ساقی بوی زهرا می‏دهد

نور خود بر نخل و صحرا می‏دهد

زایر دستی که زهرا می‏شود

او دگر محراب دل‏ها می‏شود

دست تو مشکل‏گشای خیمه بود

دست تو رفع بلای خیمه بود

کودکان را دست تو آرام کرد

سایه‏ی دستت زنان را رام کرد

من که ای ساقی! زمین‏گیر توأم‏

زایر دست علم‏گیر توأم‏