جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حرکت کاروان

زمان مطالعه: 7 دقیقه

موضوع خلافت یزید با توجه به اطلاع کاملی که عموم مردم از مشخصات اخلاقی و صفات ناپسندیده او داشته سر و صدای زیادی به راه انداخت و در شهرهای مختلف جریانات مخالفی تکوین گردید. کلیه افراد حقیقت‏بین، چشم به دومین فرزند زهرای اطهر دوخته و او را مرجع و صالح برای پیشوائی مسلمین می‏دانستند. در بسیاری از شهرها فعالیت به نام حسین (ع) آغاز گردید و برای خلافت وی جنبش‏های دامنه‏داری صورت گرفت. در بین این شهرها بیشتر از همه در کوفه این امر به چشم می‏خورد و با تشکیل جلسات و سخنرانی‏ها تأئید خود را از حسین بن علی (ع) اعلام می‏داشتند کار کوفیان در این مورد به جائی رسید که باب مکاتبه را با امام

آغاز کردند و هر روز عده و دسته‏ای از آن حضرت تقاضای حرکت به کوفه و اقامت در آن شهر و پیشوائی و رهبری مردم را بر ضد خلیفه خواستار می‏شدند ولی حضرت جواب صریح و مثبتی اعلام نمی‏کردند. طرفداران سیدالشهدا در کوفه برای اینکه به این امر قطعیت دهند در منزل سلمان بن صرد خزاعی جمع شدند و در این باره به گفت و گو و مذاکره پرداختند. سلمان بن صرد که گویا از اخلاق و عدم ثبات عقیده کوفیان آگاه بود به حاضرین گفت: قبل از هر چیز، درست و عمیقانه فکر کنید، اگر واقعا در پاری فرزند فاطمه ثابت قدم هستید و قلبا مصمم به این کار می‏باشید و حاضرید در راه او با لشگریان یزید مصاف دهید او را به آمدن کوفه دعوت نمائید و اگر واقعا چنین قوه و چنین قدرتی را در خویشتن سراغ ندارید بیهوده حسین را به این شهر نکشانید و اغفال نکنید. خوب بیندیشید و سپس اظهار عقیده بنمائید…

حاضرین یک دل و یک زبان گفتند ما از صمیم قلب و با تمام وجود به حسین ارادت می‏ورزیم و در راهش فداکاری و جانبازی می‏کنیم. و در نتیجه نامه خدمت اباعبدالله الحسین

عرضه داشتند که خلاصه‏ی آن به شرح زیر است:

»ای حسین بن علی در حال حاضر عالم اسلام به خصوص ما کوفیان کسی را نداریم که در مقام امامت و مرجعیت قرار گیرد. نزد ما و به شهر کوفه عزیمت فرما، باشد قادر متعال ما را در پیروی از حق و حقیقت موفق بدارد. با آنکه نعمان بن بشیر والی کوفه است ولی ما نه در اعیاد از او دیدن می‏کنیم و نه در نماز جماعت به او اقتدا می‏نمائیم و اگر مطمئن باشیم دعوت ما را مبنی بر آمدن به کوفه اجابت خواهی فرمود والی کوفه را اخراج خواهیم ساخت«

این نامه که به امضای حاضرین و معتمدین شهر رسیده بود برای سیدالشهدا که از مدینه به مکه مسافرت و در این شهر اقامت داشتند فرستاده شد. بعد از این نامه، نامه‏ها و طومارهای دیگری در همین زمینه تهیه و تکمیل گردیده و برای حضرت ارسال شد و به طوری که در صفحات تاریخ منعکس می‏باشد فقط در عرض دو روز 150 دعوتنامه برای حسین بن علی (ع) فرستاده شد و اگر در نظر بیاوریم که روزهای بعد نیز نوشتن نامه ادامه داشت آن وقت درمی‏یابیم

که تعداد آنها چه رقم زیادی را تشکیل می‏داد و به همین جهت است وقتی که سیدالشهدا (ع) با کاروان از مکه حرکت فرمود دو گونی و یا دو خورجین که مملو از نامه‏های کوفیان بود همراه داشتند.

ولی امام (ع) با آنکه تعداد دعوتنامه‏ها از شمارش خارج بود معذالک اصلح دانستند که قبلا برای آگاهی از واقعیت امر و اطلاع از میزان عقیدت و ایستادگی کوفیان نماینده‏ای به آن شهر اعزام دارند و برای اینکار مسلم بن عقیل پسرعم خود را انتخاب فرمودند و وی را با نامه که خطاب به اهالی کوفه بود اعزام داشتند.

در این ضمن بین حضرت امام حسین (ع) با اهالی بصره که بزرگانش مانند اهالی کوفه به خاندان رسالت ارادت می‏ورزیدند نیز مکاتباتی انجام گرفت و در جلسه‏ای که با حضور معتمدان و رؤسای قبایل تشکیل گردید آمادگی خود را برای مبارزه به نفع سیدالشهدا (ع) اعلام نمودند.

یزید که توسط عمال و جاسوسان خویش از جریان امر یعنی حرکت امام حسین (ع) از مدینه به مکه و بعد

دعوت کوفیان و موافقت اهالی بصره باخبر گردید سخت ناراحت شد و با مشورتی که با اطرافیان خود به عمل آورد تصمیم گرفتند به هر نحوی است از حسین (ع) برای یزید در مکه بیعت بگیرند و برای این منظور دستوراتی صادر گردید و طبق همین امر عمال یزید در مکه منتهای فعالیت را شروع کردند تا شاید بتوان به گرفتن بیعت موفق شوند.

حضرت چون از این امر آگاهی یافتند و متوجه بودند که به طور حتم اقامت وجود مبارکش در مکه و استنکاف از بیعت کار را به جاهای باریک می‏کشاند و ممکن است فرستادگان یزید حرمت خانه خدا را نگاه نداشته و به خونریزی دست بزنند لذا با توجه به دعوتنامه‏های کوفیان مصمم شدند برای احتراز از هرگونه خونریزی و تصادمات شدید و به احترام خانه خدا، از مکه خارج شوند مضافا اینکه نامه‏ای از مسلم دریافت داشته بودند که طی آن به عرض امام رسانیده شده بود که اهالی بالاجتماع با وی به نمایندگی حضرت امام حسین بیعت کرده‏اند.

کاروان حسینی آماده گردید. محملها و هودج‏ها که به بانوان گرامی خاندان رسالت اختصاص داشت حاضر شد، سرپرستی و نگهداری کاروان از طرف امام حسین (ع) به حضرت ابوالفضل که بعد از سیدالشهداء رشیدترین و شجاع‏ترین فرد خانواده وحی محسوب می‏گردید تفویض شد.

قمر بنی‏هاشم در نهایت دقت تمام نکات مربوط به حرکت کاروان – احتیاجات و لوازم بین راه را در مدنظر داشت و از هیچ چیزی فروگذار نمی کرد. قبل از حرکت به زیارت و طواف خانه خدا رفتند و در روز هشتم ذی‏الحجه از مکه خارج شدند و در راهی گام برداشتند که در پایان افتخار ابدی را نصیب خود کردند و سعادت و درود و تهنیت دائمی را به خویشتن تخصیص دادند… وه چه کاروانی.. و چه هدفی… این کاروان می‏رفت تا در قلب کوفه، جای گیرد و با کمک و همراهی آنان اسلام را از یزید و اعوان و انصارش خلاصی بخشد…. این کاروان می‏رفت تا دست اهالی کوفه را که به استناد صدها نامه و طومار به سوی حسین (ع)

دراز بود بفشارد و در راه هدف مقدسی که در پیش بود گام بردارد…. این کاروان می‏رفت تا بگوید ای کوفیان به سوی شما آمدیم و دعوت شما را قبول کردیم تا در معیت هم به افراد نالایق اموی اجازه حکومت ندهیم…

آری کاروان حسینی با این افکار و با این امیال راه می‏پیمود و در حالی که حضرت ابوالفضل وظایف سرپرستی کاروان را به نحو شایسته انجام می‏داد به سوی مقصد پیش می‏رفت… ولی افسوس و صد افسوس.،. زیرا در حالی که این کاروان مقدس که گرامی‏ترین و محترمترین افراد را دربرداشت در حرکت بود در همان حال، کوفیان که آن همه کتبا، شفاها و حتی حضورا با سوگندهای مؤکد، خود را برای فداکاری در راه امام حاضر و آماده دانسته بودند و با آن اشتیاق و استقبال از مسلم بن عقیل نماینده‏ی حسین (ع) پیشواز نموده و با وی دست بیعت داده بودند یک باره در اثر تهدید ابن‏زیاد والی جدید کوفه چنان میدان را خالی کردند و چنان سوگندها – وعده‏ها – دعوتنامه‏ها و امضاهای خود را فراموش نمودند که گویا اصلا نه حسینی در بین

بود و نه دعوتنامه و نه مسلم بن عقیل. و این کناره‏گیری و فراموشی به جائی رسید که مسلم بن عقیل به فجیع‏ترین وضعی کشته شد و هیچ یک از آنها دم برنیاورد و اعتراضی ننمود…

حسین در معیت کاروان بی‏خبر از سرنوشت مسلم، با شتابزدگی طی طریق می‏نمودند تا زودتر به شهر کوفه وارد شوند ولی در نقطه‏ای به نام ثعلبیه این اشتیاق و عجله، جای خود را به افسردگی و رکود واگذار کرد و کاروانی که با یک دنیا امید و آرزو کوفه را مقصد خود قرار داده بود دچار یأس و ناامیدی خاصی گردید. می‏دانید چرا؟ برای اینکه در این نقطه بود که جریان خیانت کوفیان و کشته شدن مسلم بن عقیل به اطلاع حضرت رسید و کاروانیان از ماجرای امر باخبر شدند و سکوت غم‏انگیزی بر کاروانیان مستولی گردید.

بازگشت به مکه با وضع موجود امکان‏پذیر نبود، حرکت به سوی کوفه منطقی به نظر نمی‏رسید و ناچار کاروان در مسیر دیگری به پیشرفت خود ادامه داد.

در ضمن این جریانات ابن‏زیاد والی کوفه که منظور اصلی‏اش دست یافتن بر امام و گرفتن بیعت و در نتیجه دریافت پاداش از یزید بود قشون خود را به دسته‏های مختلف تقسیم کرد و در کلیه راههائی که به کوفه منتهی می‏گردید در حرکت درآورد و به رؤسای آنها دستور داد در صورت مشاهده کاروان حسینی به هر نحوی است آن را متوقف و به کوفه نزد ابن‏زیاد بازگردانند.

باید در نظر داشت هنگام حرکت کاروان از مکه، آذوقه و آب با توجه به فاصله بین مکه تا کوفه و نقاط و مراکز آبادی بین این دو شهر تهیه و تأمین شده بود ولی بعد که با پیش‏آمد جریان قتل مسلم، حرکت به سوی کوفه منتفی گردید و در جاده‏های سوزان و بدون آب و علف و تقریبا دور از آبادی قدم برمی‏داشتند کار ارتزاق و اعاشه مشکل گردید و وظیفه قمر بنی‏هاشم مشکل‏تر. چون همو بود که این مسئولیت را به عهده داشت و می‏بایستی برای رفع آن اقدام نماید.

حضرت عباس (ع) به منظور جلوگیری از ناراحتی کاروانیان به ویژه بانوان و کودکان با کسب اجازه از اباعبدالله

مسیر کاروان را طوری تعیین می‏کرد تا حتی‏المقدور از نقاطی که امکان آبادی مخصوصا وجود آب در آن می‏رفت عبور نمایند.

ضمن همین مسافرت بود که نزدیک ظهر طلایه لشگری هویدا شد و حر، با لشکریان در مقابل امام قرار گرفتند و ادامه حرکت کاروان را متوقف ساختند چون با مذاکراتی که به عمل آمد ادامه مسافرت ممکن نگردید و از طرفی ظهر و هنگام نماز بود لذا بحر فرمودند. ای حر اکنون موقع نماز است ما با همراهان خود فریضه را انجام می‏دهیم و تو نیز با لشگریانت نماز بخوان. تا بعد ببینیم چه پیش خواهد آمد.

حر که اصولا فرد نیک فطرتی بود عرض کرد: ای حسین، چرا ما جدا نماز بگذاریم… من و لشگریان همه به شما اقتدا می‏کنیم و پشت سر تو فریضه را انجام می‏دهیم و چنین کردند. و این امر نمودار کاملی از طرز فکر و نیات باطنی حر بود.

بعد از نماز حضرت، حر را احضار فرمودند و اظهار

داشتند ای حر سد راه ما نشو و بگذار به راه خود برویم و دنبال کار خود باشیم.

حر، جواب داد: یا حسین دستور داریم هر کجا شما را دیدیم از ادامه مسافرت کاروان جلوگیری نمائیم و برای بیعت نزد ابن‏زیاد به کوفه بریم. سیدالشهدا فرمودند: به کوفه رفتن و بیعت نمودن از محالات است در این باب کمترین کلمه‏ای بر زبان نران.

حر گفت: با خودداری از این عمل، جنگ را آغاز می‏کنید و به علت کسری نفرات کشته می‏شوید…

از این گفته حر، حضرت ناراحت شدند و فرمودند ما را از کشته شدن و مرگ می‏ترسانی…. و سپس در حالی که غضبناک بودند این اشعار را خواندند.

سامضی و ما بالموت عار علی الفتی‏

اذا مانوی خیرا و جاهدا مسلما

و آسی الرجال الصالحین به نفسه‏

و خالف مثبورا و فارق مجرما

فان عشت الم اندم و ان مت لم الم‏

کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما

یعنی: «من به زودی به سوی مرگ می‏روم و آن را استقبال می‏کنم زیرا کشته شدن و بدرود زندگی گفتن برای کسی که به اسلام گرویده باشد و به اشخاص نیکوکار خدمت نموده و از افراد بدکار و ناشایست دوری گزیند عار و ننگ نیست.

در این راه و در این طریق اگر زنده ماندم دچار ندامت نمی‏گردم و اگر به سرای باقی شتافتم دچار سرزنش نمی‏شوم زیرا اشخاصی به سرزنش مبتلا می‏گردند که حاضر هستند همه گونه ناملایمات را تحمل کنند ولی زنده بمانند….

آری ننگ بر چنین افرادی است…«

حر بعد از شنیدن این ابیات و تصمیم امام، دیگر صحبتی ننمود و کاروان را در حرکت آزاد گذارد ولی با لشگریانش در معیت آنان بود و خط سیر آنها را تعقیب می‏کرد از این نقطه به آن نقطه.. از این آبادی به آن آبادی گذر می‏کردند تا اینکه بالاخره به سرزمینی به نام کربلا رسیدند و امام دستور توقف و اقامت را به اباالفضل صادر کردند و این درست برابر با دوم محرم سال 61 هجری بود و اگر تاریخ حرکت

از مکه را که هشتم ذی الحجه بود به یاد آوریم متوجه می‏شویم که کاروان حسینی از مکه تا روزی که به کربلا رسید در حدود 24 روز در بیانها و خارج از شهرها طی طریق می‏نموده است.