جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جن و انس در اختیار حضرت قمر بنی‏هاشم

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

شخصی نقل کرده و گفت: میشی داشتم که شیرش را دوشیدم و در ظرف قرار دادم و وقتی برگشتم دیدم گربه مقداری از آن را خورده، گربه را زدم و بعد به خانه رفتم. داخل خانه که شدم دیدم دو پسر و دو دختر بودند و به من حمله کردن و گفتند: چرا پدر ما را کشتی بیا با ما برویم.

دیدم تابوتی از منزل بیرون آمد. آنها به من حمله کردند و مرا بیرون نمودند من با بیل به آنها حمله کردم. دوتای آنها را متفرق کردم اما دوتای دیگر همیشه می‏آیند سراغ من و مرا اذیت می‏کنند و می‏گویند با ما بیا و من همیشه با آنها دعوا می‏کنم مردم آن دو نفر را برای معالجه به تهران می‏بردند. وقتی که آنها به سمت تهران می‏رفتند به ماشین هم حمله کرده بودند. در راه بیمارستان یکی به ایشان می‏گوید: وقتی حالت به هم می‏خورد چاقو را بالای قرآن می‏گذاشتی و می‏گفتی قسم به قرآن. و آن شخص گفت: چرا این را می‏گفتی؟ گفتم: چون ایشان مسلمان هستند و من به قرآن احترام می‏گذارند و می‏رفتند.

وقتی که از آنها عاجز شدم متوسل به حضرت عباس (علیه‏السلام) شدم. دیدم آقایی تشریف آوردند و به آنها گفتند بروید. دست به دختر گذاشت و گفت بروید و دیگر نیایید.