جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جزای اهانت به عزاداری امام حسین

زمان مطالعه: 2 دقیقه

جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید مجتبی موسوی زنجان رودی، در تاریخ 27 / 2 / 82 این کرامت را به دفتر انتشارات مکتب الحسین (علیه‏السلام) ارسال داشتند که از ایشان تشکر می‏شود.

در سال 1380 آقای مشهدی فیاض‏پور صفری از اهالی روستای چومالو از توابع خلخال که هم اکنون در کرج زندگی می‏کند، در مجلسی نقل کردند:

در دوران جوانی در یکی از شب‏های محرم با دوستان خود در مسجد دور هم جمع شده بودیم. در محفلی که بودیم مهمانی حضور داشت. شخص میهمان کلاهی به سر داشت و کلاهش را هم کج گذاشته بود و موهایش هم نامرتب بود و این حالت در آن زمان درعرف ما بد بود؛ و مردم چنین شخصی را مسخره می‏کردند. من برای تمسخر یک شانه به یک پسر بچه دادم و به او گفتم که این شانه را به آن مهمان بده. و او هم به محض گرفتن شانه برای این که عکس‏العمل نشان دهد شانه را گرفت و داخل جیبش گذاشت.

بعد از اتمام جلسه وقتی به خانه برگشتم تازه به خانه رسیده بودم که صدای در

چوبی به صدا در آمد. در خانه ما به این صورت بود که هم از بالا باز بود هم از پایین و اگر کسی پشت در می‏ایستاد از داخل مشخص بود مرد است یا زن. دیدم که سواری بر اسب پشت در است.

وقتی در را باز کردم دیدم آقایی با هیبت است و ترسان و لرزان سلام کردم و تعارف کردم. سوار با ابهت گفت: برادرم خودش می‏آمد ولی من مانع شدم، ایشان آزرده شدند از این که به عزادارش و به مهمانش در مسجد اهانت کردی.

من بهت زده و حیران ماندم و ایشان از نظرم پنهان شدند. من ماندم و یک دنیا فکر آزرده و سنگین بدنم به رعشه افتاده بود به همین خاطر در بستر افتادم. مادرم قضیه را پرسید و من برایش تعریف کردم. از آن شب سخت مریض شدم و بدنم ورم کرد. مجبور شدم به دکتر مراجعه کنم. بارها و بارها برای درمان به میانه و زنجان مراجعه کردم. دیگر خیلی مأیوس و ناامید شده بودم. یک شب با برادرم در قهوه‏خانه خوابیده بودم، توسل به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‏السلام) کردم و عرض کردم: آقا این درد به علت ناراحتی شما است که من باعث شدم شما ناراحت شوید. از شما می‏خواهم مرا تا اربعین شفا دهید؛ هر چه گوسفند دارم در این اربعین برای عزادارانت قربانی می‏کنم.

همین را گفتم و پس از لحظه‏ای خوابم برد. آن شب خواب راحتی کردم. صبح که شد از خواب بیدار شدم. دیدم که اصلا آثار ناراحتی که قبلا داشتم دیگر به هیچ وجه ندارم نگاهی به دست‏ها و پاهایم کردم دیدم هیچ خبری از ورم‏ها نیست احساس کردم شفا یافته‏ام. شروع به گریه کردن کردم که برادرم از خواب بیدار شد و نگاهی به من کرد و گفت: فیاض ورم دست‏ها و پاهایت به شدت خوابیده است.

قضیه را برایش تعریف کردم و نیتم را به او گفتم لذا خود آقا عنایت فرمودند

و من شفا یافتم و اربعین هم به نذرم عمل کردم.