جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جان به قربان وفاداری آن باده پرست

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

دل شوریده نه از شور شراب آمده است‏

دین و دل ساقی شیرین سخنم برده ز دست‏

ساغر ابروی پیوسته‏ی او محوم کرد

هر که را نیستی افزود به هستی پیوست‏

سرو بالای بلندش چه خرامان می‏رفت‏

نه صنوبر که در عالم به نظر آمده پست‏

قامت معتدلش را نتوان طوبی خواند

چمن فاستقم از سرو قدش رونق بست‏

لاله‏ی روی وی از گلشن توحید دمید

سنبل روی وی از روضه‏ی تجرید برست‏

شاه خوان صفا ماه بنی‏هاشم اوست‏

شد در او صورت و معنی به حقیقت پیوست‏

ساقی باده‏ی توحید و معارف عباس‏

شاهد بزم ازل شمع شبستان ألست‏

در ره شاه شهیدان ز سر و دست گذشت‏

نیست شد از خود و زد پا به سر هر چه که هست!

رفت در آب روان ساقی و لب تر ننمود

جان به قربان وفاداری آن باده پرست‏

صدف گوهر مکنون هدف پیکان شد

آه از آن سینه و فریاد از آن ناوک و شست‏

سرش از پای بیفتاد و دو دستش ز بدن‏

کمر پشت و پناه همه عالم بشکست‏

شد نگون بیرق و، شیرازه‏ی لشگر بدرید

شاه دین را پس او رشته‏ی امید گسست‏

نه تنش خسته شد از تیغ جفا در ره عشق‏

که دل «عقل نخست» از غم او نیز بخست‏

حیف از آن لعل درخشان که ز گفتار بماند

آه از آن سرو خرامان که ز رفتار نشست‏

یوسف مصر وفا غرقه بخون؟! وا اسفا!

دل ز زندان غم او ابد الدهر نرست (1).

از دیوان کمپانی


1) از آیةالله شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (کمپانی(.