جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

توسل به حضرت عباس (3)

زمان مطالعه: 4 دقیقه

باب الحوائج، در مورد این آقا عقلمان نمی‏رسد چه چیزی بگوییم. از عقول ما خارج است. برای این که معصومی پیدا می‏شود در مرح او می‏گوید: «رحم الله عمنا عباس کان نافذ البصیرة«، خدا عمویمان عباس را رحمت کن که بصیرتش نافذ بود. یعنی چشم قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام) پرده را می‏شکافت. معصوم دیگری که امام زمانش (علیه‏السلام) باشد یعنی مولایمان ابی عبدالله (علیه‏السلام) می‏دانید، تاریخ صحیح می‏نویسد که وقتی با او حرف می‏زند می‏گفت: «بنفسی انت» (1) عباس! جانم به قربانت. وقتی یک آقایی اینطور باشد تو را به خدا عقل ما می‏رسد درباره او چیزی بگوییم؟! ای قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام(ای آقا! من زبان ناقابلم بسته است ولی الحمدلله یقین حاصل شده که حتی تو دست رد به سینه کافر هم نزدی.

دوستان را کجا کنی محروم‏

تو که با دشمن این نظر داری‏

با تمام جانم دارم می‏گویم: آقا قربانت بروم! بر من ثابت شده که جواب یهود و نصاری را داده‏ای. ای پسر امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) آقا شفاعت تو خیلی قوی است. شفیع ما باش. از خدا بخواه مشکلات ما را حل کند. تو که این قد مقام داری، می‏فرمایند: «تمام شهدا آرزوی قمر بنی‏هاشم را دارند.«

کاروان کربلا وقتی برمی‏گشت یک سخنگو داشت. سخنگو آمده بود. هر کس سراغ هر کس را می‏خواست بگیرد می‏رفت از او می‏گرفت. می‏گفت: پدر مرا ندیدی؟ عموی مرا ندیدی؟ برادر مرا ندیدی؟ آی مردم! آی جوآن‏ها! یک وقت دیدند این سخنگو دست و پایش را گم کرد. یک وقت دید که اولیاء مخدره (ام‏البنین سلام الله علیها) آمده است. می‏گفت: جواب همه را داد، به این خانم چه بگویم؟ چهار تا پسر فرستاده است. می‏دانید که آدم‏های عاقل، خبرهای وحشت‏بار را تدریجا می‏گویند و حتی خبرهای مسرت‏بار هم باید تدریجا داده شود.

خدا را قسم می‏دهم به این آقا، آن دسته از آزادگانمان را که به آغوش خانواده‏شان بازنگشته‏اند، همه‏شان را به سلامت باز گردان! وقتی این آزاده‏ها می‏آمدند من پیش‏بینی می‏کردم چند تا مسئله اتفاق بیفتد. بعضی‏ها در خانه می‏رفتند و به مادر می‏گفتند: پسرت آمده. پسرش نه سال در زندان بعثی بوده، موردی پیش آمده که مادر افتاده، غش کرده، سکته کرده. از این خبرها بود. من می‏گفتم اگر آزاده دیدید اول یک تلفن بزنید، بگویید مثلا آزاده‏ها دارند می‏آیند شما خبر دارید؟ بعد یواش یواش بگویید من رفیقش را دیدم، آن‏ها می‏گفتند که شاید او هم بیاید. این طوری بگویید. بعد هم یک زنگ بزنید بگویید: احیانا، شاید آمده باشد بروید ببینید. خبرهای مسرت‏بار، وحشت‏بار، هر دو تدریجا باید گفته

شود. روایت نشان می‏دهد که سخنگوی کاروان کربلا این چیزها را ملاحظه می‏کرده است. چهار تا پسر است چه بگوید؟!

وقتی توصیف کرد که در کربلا چه خبر بوده است خانم پرسید: مقام مادر قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام) خیلی بالاست. اسراری در آنجا هست. فرمود: در کربلا چه خبر؟ قریب به این مضامین. گفته باشد خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. سئوال را تکرار کرد همان جواب را شنید. مادر قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام) است. زن معمولی نبود. یک دفعه دیدند که خانم غضبناک شد. یک طوری گفت که آن سخنگوی کاروان لرزید فرمود: «قد قطعت میاة قلبی» رگ‏های قلبم را بریدی، چرا جوابم را نمی‏دهی؟

گفت: خانم مگر من چه کار کردم؟ دوباره سئوال فرمودی من هم دوباره جواب دادم. فرمود: نه! «اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله«. گفت: از چیز دیگری می‏خواهم بپرسم. حسین کجاست؟ تمام اولاد من که زیر این آسمان است فدای حسین شوند! حسین کجاست؟ ادبش را نشان داد. عظمتش را نشان داد. عباس را از دست داده است سه تا آقازاده دیگر را هم همین طور. قبرش هم در قبرستان بقیع است. ان شاء الله خدا قسمت کند همه‏مان با هم برویم. هنگامی که کسی به بقیع می‏رود، مالک گریه خودش نمی‏شود البته علت اصلی این را تا حالا نگفته بودم حالا می‏گویم. علت اصلی آن چهار تا امامند اما بعید نیست آن اشک‏هایی که این خانم آنجا ریخته دخیل باشد. آخر ام‏البنین سلام الله علیها آنجا خیلی گریه کرده است. دشمن گوش داد از اسبش پیاده شد و اشک ریخت. گفت: خانم کیه؟

گفتند: مادر عباس بن علی (علیه‏السلام(!

گفت: حق دارد.

بیست سال است کم یا زیاد مختصر منبر می‏روم. به خودش قسم، تاسوعا من یک دفعه حدیث نفس کردم که، بگذار همه شعرهای خانم را بخوانم، دیدم نشد. فقط یک بیت را انتخاب کردم که این نذر هم تند است. حالا نسبت به بقیه بهتر است. می‏دانید چرا دشمن گریه کرد؟ چون شنید که مادر می‏گوید: «یا لیت شعری و کما اخبروه بأن عباس قطیع الیمین» کاش می‏دانستم که آیا راست می‏گویند دست عباسم را بریدند؟ واقعا دست عباس را بریدند؟

این یک شعر برای مادر است. یک شعر هم است که صاحبش را هنوز پیدا نکرده‏ام چون می‏دانید روایت و شعر را با مأخذ می‏گویم. صاحب این بیت شعر هر کس است خدا به او جزای خیر بدهد. این را به عنوان توشه کربلا می‏گویم. نمی‏خواهم خوشتان بیاید، اما به فضل الهی همه‏مان ان شاء الله کربلا می‏رویم. وقتی می‏رویم این بیت شعر باید توشه سفرمان باشد. می‏دانید شاعر چه می‏گوید؟ اول آماده‏ات می‏کند و بعد می‏گوید: «چند سال است که کنار قبر عباس (علیه‏السلام) حاضر نشدی. هر چند بعضی‏هایتان اصلا ندیدید. تا آنجا بروید سر از پا نمی‏شناسید. عاشق خیلی حرف‏ها می‏زند.» می‏گوید: ولی خواهش می‏کنم با خودت قرار بگذار، یک کلماتی هست که استثنائا آن‏ها نباید در کنار ضریح حضرت قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام) به زبان بیاید. آن حرم، یک آدابی دارد. آماده‏ات می‏کنند، یک بیت است، اما با جان آدم بازی می‏کند و می‏گوید زائر به یادت بسپار که:

»و لا تذکرون عنده سکینه، آن جا رفتی، اسم سکینه را به زبانت نیاوری‏ها»

»فأنه اوعدها بالماء، چرا که حضرت (علیه‏السلام(، وعده آب به این خانم‏

علیهاالسلام داده بود» (2).


1) الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 120 منتهی الآمال، ج 1 ص 706.

2) روضه‏های استاد فاطمی‏نیا، ص 169.