باز در همان کتاب آمده: شخصی از اهالی کربلا گوید:
در سال 2001 میلادی با زایری ترک زبان از اهل ترکیه در مقام رأس الحسین علیهالسلام در سوریه ملاقات نمودم. پس از شناسایی دانست که من از مردم عراقم و از شهر کربلا هستم، به من گفت: خواهشی دارم.
گفتم: اگر توانستم انجام میدهم.
گفت: نذری برای حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام دارم که هم اکنون نمیتوانم وفا نمایم، از او بخواه که مرا ببخشد و – ان شاء الله – در نزدیکترین فرصت وفا خواهم نمود.
گفتم: مانعی ندارد، ولی باید بگویی سبب نذرت چه بوده، چون من بنا دارم کتابی در مورد کرامات حضرت عباس علیهالسلام بنویسم و این کرامت در آن ثبت شود.
گفت: من از خانوادهای از مردم استانبول قدیمی هستم، مشکلی برایم پیش آمد و مرا متهم به همکاری با عبدالله اوجلان پیشوای کردهای ترکیه کردند. و از طرف حکومت ترکیه، تحت تعقیب قرار گرفتم و دستگیر شدم و مرا به دادگاه بردند و زندانی شدم. هنگامی که در زندان بودم با مردی به نام عباس برخورد
نمودم. یادم از حضرت عباس فرزند امیرالمؤمنین علیهماالسلام و مقام و مرتبهی او نزد خداوند آمد، دست به سوی دعا برداشتم و از خدا خواستم که به خاطر مقام و مرتبه آن حضرت مرا از این گرفتاری نجات دهد.
دوباره مرا به دادگاه بردند و سؤالاتی نمودند و من جواب دادم. باز دادگاه موکول به جلسه بعدی شد، مجددا به زندان رفتم و مدت دو هفته در زندان به سر بردم تا بالاخره مرتبه دیگر باز به دادگاه احضار شدم.
پس از حضور در دادگاه باز سؤالاتی شد. دادگاه مرا بیگناه شناخت و دستور آزادیم صادر شد قبل از آزادیم، مادرم به ملاقاتم آمد. دیدم نشانههای خوشحالی بر چهرهاش نمایان است.
گفتم: چه شده این مرتبه شما را خوشحال میبینم؟
گفت: به تو بشارت میدهم که به همین زودی از زندان آزاد خواهی شد.
گفتم: چگونه؟
گفت: در عالم خواب دیدم مرد جلیل القدری آمد و به من گفت: فرزندت به همین زودی نجات پیدا میکند.
به مادرم گفتم: این مرد، سید و سرورم حضرت عباس علیهالسلام بوده است.
چیزی از ملاقات مادرم نگذشت مگر این که خداوند به برکت عنایت حضرت عباس قمر بنیهاشم علیهالسلام مرا از این بلیه و گرفتاری نجات داد. (1).
1) همان ص 117 تا 118.