جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

توجه حضرت اباالفضل

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

خاطره‏ی دوم: دختری دارم که اکنون معلم بسیار خوب و متدینه است. شاید در سن 7 سالگی از دبستان می‏آمد که موتورسواری به او می‏زند، هنگامی‏که بنده

وارد خیابان محل شدم، دیدم برخی از کسبه طوری به من نگاه می‏کنند که حالت تعجب داشت.

ناگهان یکی از آنها گفت: حاج آقا حسنی! موتورسواری به دخترت زد و او را به بیمارستان بردند، تا این سخن را شنیدم، رو به قبله نمودم و عرضه داشتم، یا اباالفضل العباس! و یک گوسفند نذر حضرت کردم که بچه‏ی من از بین نرود.

فوری به بیمارستان رفتم. از دهان و گوش بچه خون زیادی می‏آمد و روی پای او، گوشت پوست رفته بود. فوری اقدام به ذبح گوسفند کوچکی نمودم آنگاه به کلانتری رفتم و شخص ضارب را آزاد کردم و کسانی که صحنه‏ی تصادف را دیده بودند، گفته بودند، محال است این بچه سالم بماند.

به حمد الهی و توجهات حضرت عباس علیه‏السلام بعد از خروج از بیمارستان حالش بدون ذره‏ای ناراحتی، خوب شد.