جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تصادف و شفا

زمان مطالعه: 4 دقیقه

حجة الاسلام و المسلمین آقای سید عطاء الله معنوی، تحت عنوان «کرامتی از حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام و شفای یک فردی که یک دفعه نابینا می‏شود و پس از 33 ساعت بینایی او بر می‏گردد» مرقوم داشته‏اند:

شخص مذکور جوانی است 32 ساله، به نام محمد عظیمی، فرزند حاج شیخ مهدی عظیمی ساکن شهرستان اراک که از روحانیون و ائمه‏ی

جماعت شهر و از اساتید حوزه و دانشگاه است و در این تاریخ، هر دو، در قید حیاتند. ماجرا از این قرار است که محمد آقا، فرزند ارشد ایشان، شب پنج شنبه 4 ذی الحجةی سال 1416 ق (برابر با 14 / 2 / 74) سوار بر موتور گازی به سمت منزل می‏رفته است. مقداری از راه را که طی می‏کند، یک دفعه بدون اینکه به زمین بخورد و یا ضربه‏ای ببیند، احساس می‏کند که دو چشمش چیزی را نمی‏بیند و بینایی‏اش را از دست داده است ابتدا فکر می‏کند که لابد چشمش تار شده و عارضه‏ی آن موقتی است اما بعدا معلوم می‏شود که خیر، نور چشم به کلی از دست رفته است، و بالأخره با همان موتور کورکورانه «به کمک قرائن قبلی که آن راه را قبلا می‏پیموده است» خود را به منزل می‏رساند و زنگ درب را به صدا در می‏آورد.

پدرش می‏گوید: قریب به یک ساعت بود که از مسجد به منزل آمده بودم. در را باز کردم، محمد گفت: بابا بگو، مادرم بیاید دست مرا بگیرد و بیاورد داخل حیاط! بالأخره دست او را گرفته و به خانه بردم باری، او را همان شب به بیمارستان امیر کبیر اراک، می‏برند، اطبای آنجا وی را معاینه می‏کنند و می‏گویند ساختمان چشم، هیچ ایرادی ندارد. عارضه، احتمالا مربوط به اعصاب و روان است. تا نیمه شب آنجا بوده و سپس به منزل بر می‏گردند. فردا که روز پنج شنبه باشد مجددا او را نزد اطبای متخصص دیگر برده، همه‏ی آنها می‏گویند: چشم

شما از نظر ساختمان هیچ اشکالی ندارد جز آنکه در انتهای چشم سرخیی وجود دارد که معلوم نیست چه می‏باشد، غده یا لخته‏ی خون؟

مخفی نماند که قبل از ظهر روز پنجشنبه، یکی از علمای سادات شهر، به نام حجة الاسلام آقای حاج سید محمد معنوی، را که از اهل منبر بوده و فعلا در قید حیاتند و از سادات خیلی معزز و محترم و معظم شهر هستند و 90 سال یا بیشتر سن دارند می‏آورند و ایشان روضه پنج تن آل عبا را خوانده و ضمن آن به حضرت اباالفضل العباس علیه‏السلام متوسل شدند و برای ایشان دعا می‏کنند.

بعد از ظهر پنجشنبه بیمار را نزد دکتر جمیلیان چشم پزشک معروف شهر می‏برند و او نیز نظر می‏دهد که چشم از لحاظ ساختمان ایرادی ندارد و پس از آن او را به دکتر مهدی نشاط فر متخصص اعصاب و روان و مغز نشان می‏دهند و او هم پس از معاینه دقیق نوار مغزی می‏گیرد و نسخه می‏دهد و می‏گوید که 10 روز باید این قرصها و داروها را مصرف کند و سپس آماده شود تا برای معاینات دقیق‏تر به تهران اعزام شود. اگر مورد خاصی نباشد تقریبا بعد از شش ماه به طور نسبی بینائی خود را به دست خواهد آورد. (این صحبتها را با همراهان ایشان داشته‏اند ولی در نزد بیمار او را دلداری می‏دهند.)

مشارالیه با ناراحتی شب جمعه را می‏خوابد و بعد از نیمه شب (می‏گوید با زنگ ساعت 3 بعد از نیمه شب بود) بر می‏خیزد و قدری

آب می‏نوشد و مجددا می‏خوابد.

باز با زنگ ساعت 4 از خواب بیدار می‏شود و بر می‏خیزد وضو می‏گیرد و نماز صبح را می‏خواند (البته هنوز چشمانش نمی‏بیند) و بعد از نماز دوباره می‏خوابد… ساعت 6 صبح مجددا بیدار می‏شود ولی هنوز نابیناست و چشم نمی‏بیند پدرش چون در دانشگاه کلاس داشت از خانه خارج شده و به دانشگاه می‏رود و محمد دوباره می‏خوابد. خودش می‏گوید:

شاید 10 دقیقه از خوابیدن من بیشتر نگذشته بود که یک دفعه دیدم آقای معنوی از در خانه وارد شد و گفتند: محمد آقا، برایت دکتر آوردم من چیزی را نمی‏دیدم ولی حس می‏کردم که خانه بسیار روشن است؛ روشنی عجیبی، آقایی از من سؤال کرد دکترها چه گفتند؟

گفتم: آقا قرار است مرا به تهران بفرستند برای «سی تی اسکن» و معاینات دیگر. فرمودند: احتیاج به دکتر نداریم! صدای گریه‏ام بلند شد گفتم: آقا: شما دارو و درمان کنید، فرمود: ما حاجت به دارو و درمان نداریم. گفتم: پس دستی بکشید شفا دهید، فرمود: من دست در بدن ندارم! و به آقای معنوی امر کردند که شما دستی به چشم ایشان بکشید! حاج آقا هم دستی به چشم من کشیدند یک مرتبه دیدم که می‏بینم و نور به چشمانم برگشته است و آن آقا، که لباس عربی بلند بر تن داشتند و آقای معنوی (بدون اینکه دیگر با من حرفی بزنند)

برخاستند و از در اتاق بیرون رفتند. من به آنها نگاه کرده و بلند گریه می‏کردم، اهل خانه دور من جمع شده بودند آنها به داخل حیاط رفتند تا نزدیک درب حیاط آن آقایان را دیدم هنوز از داخل حیاط بیرون نرفته بودند که ناگهان غیبشان زد من بلند بلند گریه می‏کردم اهل خانه مرا صدا زدند برخاستم و دیدم همه جا را می‏بینم بدون اینکه یک دانه قرص خورده باشم! صبح منزل آقای معنوی رفتم و ماجرا را برای ایشان تعریف کردم. آقا خیلی متأثر شدند و گریه کردند و از شفای من خوشحال شدند بعدا نزد آقای دکتر نشاط فر رفتم و ایشان گفتند: داروها خوب زود اثر کرد؟

گفتم: اصلا دارو نخوردم! ماجرا را تعریف کردم. تعجب کرد و تصدیق نمود. دوباره مرا معاینه کرد و گفت: اصلا اشکالی در چشم تو وجود ندارد. و قرمزی مزبور هم دیده نمی‏شود و این یک شفای الهی است. حجة الاسلام و المسلمین حاج سید محمد معنوی که نام ایشان در این کرامت برده شده از علمای متقی و زاهد و سادات جلیل القدر در شهرستان اراک می‏باشد که در توسل به خاندان عصمت و طهارت اخلاص عجیبی دارد و در شهرستان مزبور بسیارند مردمی که با مراجعه به ایشان و دعا و توسل وی به اهل‏بیت بیماران آنها شفا یافته و مشکل آنان به لطف الهی و عنایت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله برطرف گردیده است.