جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تحویل گرفتن پول به وسیله حضرت عباس

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مرحوم حجت‏الاسلام جناب آقای مجد، پدر مرحوم شیخ مرتضی زاهد در سفرنامه‏ی خطی خود – که نزد عموی بزرگوارم آقای حاج سید محمد کسائی خرازی موجود است و من خلاصه‏ای از آن را ذکر می‏کنم – نوشته است:

به کربلا مشرف شدم، خواستم به حرم حضرت عباس علیه‏السلام بروم، اول کرامتی که از آن بزرگوار مشاهده کردم این بود که در بازار روبه‏روی قبر مرحوم جنت مکان آقای آقا سید محمد مجاهد دکان سلمانی بود و سکویی داشت که شخصی روی آن سکو نشسته بود و انار می‏فروخت.

بنده مشغول خواندن فاتحه بودم، دیدم چند نفر از زن‏های عرب همراه دختری آمدند و انار خریدند. بعد از وزن کردن انار، دختر دست برد کیسه‏ی پولش را از جیبش بیرون آورد و پول انارها را در همیان ریخته و رفتند و داخل صحن شدند.

من هم از پشت سر آنان داخل صحن مطهر شدم، دیدم آنان حلقه زده، مشغول خوردن انار هستند. از قرار معلوم بعد از خوردن انار، دختر دست در جیب خود می‏کند و می‏بیند کیسه‏ی پولش نیست. دو دستش را بر سر می‏زند و فریادش بلند می‏شود. سراسیمه و شیون‏کنان نزد انارفروش می‏رود. انارفروشی که از جریان اطلاعی نداشت، اظهار بی‏اطلاعی می‏کند.

حقیقت امر این بوده که شاگرد سلمانی کیسه را برداشته و داخل دکان برده و

مخفی کرده بود. ولی دختر و همراهان او که از جریان مطلع نبوده‏اند، گریبان شخص انارفروش را گرفته و از او کیسه‏ی پول را می‏خواستند.

آن بیچاره هر چه قسم می‏خورد که کیسه تو را ندیده‏ام، آنان قبول نمی‏کنند.

سرانجام دختر می‏گوید: بیا برویم حرم حضرت عباس علیه‏السلام آنجا قسم بخور تا من قبول کنم.

شخص انارفروش در کمال خاطر جمعی راه می‏افتد تا در حضور حضرت عباس علیه‏السلام قسم بخورد.

آن دختر وقتی آرامش او را می‏بیند، می‏گوید: قسم نخور، من یقین کردم تو از کیسه خبر نداری وگرنه با این جرأت برای قسم خوردن حاضر نمی‏شوی، تو برو دنبال کارت، من می‏روم کیسه‏ی پول را از خود حضرت عباس علیه‏السلام می‏گیرم.

آن دختر وارد حرم مطهر می‏شوم و فریاد می‏زند: یابن امیرالمؤمنین! من کیسه پولم را از تو می‏خواهم.

یک مرتبه صدای کیسه‏ی پول پیش پای او بلند می‏شود. نگاه می‏کند، می‏بیند کیسه‏ی پول خودش است. آن را برداشته هلهله‏کنان به دکان انارفروش می‏آید و از انارفروش عذرخواهی می‏کند و می‏گوید: من کیسه‏ی خود را از حضرت عباس علیه‏السلام گرفتم.

آن جوان سلمانی تعجب می‏کند، فوری به داخل دکان می‏رود و می‏بیند کیسه‏ی پول وجود ندارد.

جوان مذکور نزد صاحب کیسه می‏رود و جریان را شرح می‏دهد و به همین مناسبت در آنجا تا سه شب چراغانی می‏کنند. (1).


1) روزنه‏هایی از عالم غیب ص 86.