جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تحریف تاریخ

زمان مطالعه: 6 دقیقه

از بصیرت نافد و اندیشه‏ی بزرگ عباس علیه‏السلام آنکه تنها به جانبازی و ایثارگری خود اکتفا نورزید و در آن عرصه‏ی خون و شهادت، برادرانش را نیز به سوی سعادت جاودانه‏ی آرمیدن در رضوان بزرگ الهی فراخواند، تا اینکه فدای مکتب توحید گردند و ابوالفضل علیه‏السلام در فقدان آنها به صبر و شکیب بنشیند و به اجر صابران نائل آید.

بدین لحاظ قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام عبدالله، جعفر و عثمان – برادران تنی خود – را فراخواند و بدانان گفت: به پیش تازید تا ببینم که برای خدا و رسولش خیرخواهی نموده‏اید، زیرا شما را فرزندانی نیست. (1).

مقصود قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام از این سخن آن بود که برادرانش را به موقعیت خطیر خود آشنا سازد، و آنان را بیاگاهاند که تجمعشان در آنجا تنها باید برای یک هدف باشد و آن فداکاری و جانبازی در راه دین است، و بدان خاطر که ایشان هیچ مانع و رادعی که از مقصد بزرگشان بازدارد، مانند فرزند و افراد تحت تکفل، نداشتند، لذا لازم بود که در راه حیات شرع مقدس جان خود را فدا سازند و آنان نیز همان گونه که برادرشان در نظر داشت به استقبال مرگ رفتند و به مقام منیع شهادت نایل آمدند.

اما شگفتا از ابن‏جریر طبری که در تاریخ خود (جلد 6، صفحه‏ی 257) می‏گوید: پنداشتند که عباس به برادران مادریش، عبدالله و جعفر و عثمان، گفت: ای فرزندان مادرم، برای نبرد پیش افتید تا از شما ارث برم، زیرا شما فرزندانی ندارید (که وارث شما باشند) آنان هم پذیرفتند و رفتند و کشته شدند!!

همچنانکه ابوالفرج اصفهانی نیز در » مقاتل الطالبیین » مدعی شده است که، عباس علیه‏السلام برادرش جعفر را که فرزندی نداشت به صحنه‏ی مبارزه فرستاد تا میراثش به او رسد. پس هانی بن ثبیت بر او حمله برد و او را به قتل رساند!

نیز در کتاب » مقتل العباس » آمده است: ابوالفضل علیه‏السلام برادران تنی خود را به میدان جنگ فرستاد. پس همگی آنان کشته شدند و عباس علیه‏السلام میراث آنان را در اختیار گرفت [!] سپس خود به میدان رفت و کشته شد و ارث همگی به عبیدالله (فرزند

عباس علیه‏السلام) رسید، و عمویش: عمر بن علی با او در این زمینه به منازعه برخاست، سپس میان آن دو با پرداخت مقداری، مصالحه برقرار شد [!].

این سخنی است که، از میان مورخین و ارباب مقاتل، تنها این دو تاریخ‏نویس مدعی آن شده‏اند. اما شخص بصیر و آگاه خود می‏داند که این اتهام تا چه حد از واقع به دور است، و من نمی‏دانم چگونه آنان ادعای ارث و میراث ابوالفضل علیه‏السلام از برادرانش را نموده‏اند، در حالیکه بر فرض صحت آن، مادرشان ام‏البنین – که در طبقه‏ی بالاتری از نظر ارث قرار داشت – در آن هنگام زنده بود و با وجود مادر، ارث به برادر نمی‏رسید، و مسلما عباس علیه‏السلام که در خانه‏ی صاحب دین بزرگ شده، به این احکام ناآگاه نبوده است.

علاوه، این گونه نیت و کردار، در اوضاع و احوالی چون روز عاشورا، حتی از پست‏ترین مردم نیز کمتر سر می‏زند، تا چه رسد به شخصیتی چون ابوالفضائل که اسوه‏ی صفا و وفا و عشق و پاکی است. به راستی، در آن هنگامه‏ی خون و شمشیر، که هر کس جان و مال خود را فراموش می‏کند، چه کسی است که در آن موقعیت خطیر، برادرانش را به کام مرگ فرستد تا خود وارثشان شود! به ویژه آنکه این عمل از سلحشوری سر زند که می‏داند خود هم بعد از آنان باقی نخواهد ماند و از مالشان بهره‏ای نخواهد برد و تنها برای آنکه چیزی نصیب اولادش شود دست به چنین کاری بزند!

آری، چه سخن زشت و اتهام دروغینی به آن سید بزرگوار بربستند تا بر راستای قامتش خط انحراف بربندند!

آیا شما – ای خواننده – میل داری دیگران درباره‏ات بگویند برادران خود را در تیررس دشمن قرار دادی تا به میراث آنان دست یابی؟! یا اینکه این امر از دنائت و پستی است و هرگز چنین اتهامی را بر خود نمی‏پسندی؟ کما اینکه هیچ انسانی – هر مقدار هم خوار و فرومایه باشد – به این عمل قبیح تن در نمی‏دهد.

پس تو ای تاریخ‏نگار باانصاف! چگونه راضی شدی که این اتهام را به کسی بربندی که معلم شهامت و اخلاق کریمانه بود و جان مطهر خود را فدای حجت زمانش نمود؟! و چگونه آن کردار، زیبنده‏ی دانش‏پژوه دانشگاه نبوت و پرورش یافته‏ی مکتب امامت، که از محضر امیرمؤمنان علی علیه‏السلام و دو امام همام علیهماالسلام کسب علم و فیض نموده است، تواند بود؟

در صورتیکه ما اگر در مقدم داشتن برادرانش برای جنگاوری به خوبی دقت نماییم، متوجه می‏شویم که عباس علیه‏السلام چگونه در برابر سیدالشهدا علیه‏السلام – که جگرگوشه‏ی رسول‏الله صلی الله علیه و آله و سلم و پاره‏ی دل زهرای بتول بود – بزرگمنشی و نهایت فداکاری خود را آشکار ساخت. زیرا واضح است که هدف او از پیش فرستادن برادران این بوده است که:

1. به درجه‏ی رفیع شهادت رسند و قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام در مصیبت آنان بسیار محزون شده و صبر بسیار پیشه سازد و به اجر جزیل الهی نایل شود، و نیز خواهان انتقام و عذاب خداوند برای خون به ناحق ریخته‏ی آنان گردد.

و شاهد این امر، سخن خود ابوالفرج اصفهانی در » مقاتل الطالبیین » است که از عباس علیه‏السلام نقل می‏کند که به برادرش عبدالله گفت: » به پیش تاز تا اینکه تو را کشته ببینم و صبر در این مصیبت را به حساب خداوند بگذارم و نزد او مأجور باشم «؛ پس او اولین کسی بود که از میان برادرانش کشته شد.

ابوحنیفه‏ی دینوری نیز در » الأخبار الطوال » آورده است که عباس به برادرانش گفت: جانم به فدایتان! به پیش تازید و از سرورتان حمایت کنید، تا اینکه در پیشگاه وی به کام مرگ درآیید. پس آنان همگی به صحنه‏ی نبرد رفتند و کشته شدند.

و اگر ابوالفضل علیه‏السلام برای بهره‏وری از میراث آنان، ایشان را به میدان جنگ فرستاده بود، دیگر معنایی برای صبر و مصیبت برادرش و انتظار پاداش الهی، و نیز دلیلی بر سخن » جانم به فدایتان » – آن هم جان شریف حضرتش – وجود نداشت.

2. نیز بدان علت برادرانش را برای جنگ بسیج نمود و پیش از خود به میدان فرستاد، که از فداکاری و ایثار آنان در راه دین و تحت لوای سیدالشهدا علیه‏السلام اطمینان حاصل نماید. شاهد بر این امر، سخن شیخ مفید در » ارشاد » و ابن‏نما در » مثیرالأحزان » است که نقل می‏کنند، عباس علیه‏السلام خطاب به برادرانش گفت:

– به صحنه‏ی نبرد روید تا اینکه ببینم که نسبت به خدا و پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم خیرخواهی نموده‏اید، زیرا شما را فرزندانی نیست.

و قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام با این کلام، به هیچ وجه قصد فریب آنان را نداشت و تنها می‏خواست مقدار ولایت و علاقه‏ی آنان به سرور مظلومان را به دست آورد و این فرمان، در حقیقت، مهر و لطف بدانان و ارشادشان به امر خیر و صلاح، در برابر حق برادری آنان بر

حضرتش می‏باشد.

در اینجا مانع دیگری از ارث بری ابوالفضل علیه‏السلام – حتی اگر معتقد به وفات ام‏البنین علیهاالسلام در آن هنگام شویم – وجود دارد، و آن این است که: در صورتی که عباس علیه‏السلام هم شهید می‏شد، فرزندانش نمی‏توانستند از آن میراث بهره‏ای ببرند؛ زیرا برادران و خواهران پدری ابوالفضل علیه‏السلام (همچون عمر اطرف، عبیدالله نهشلیه، حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام، زینب کبری، ام‏کلثوم، رقیه و…) در قید حیات بودند و با وجود آنان ارث تنها مختص عباس علیه‏السلام نمی‏شد، بگذریم که تاریخ شهادت می‏دهد ام‏البنین در آن هنگام زنده بود و بعد از ورود موکب خاندان عصمت به مدینه، در مصیبت چهار پسر گرانقدرش به سوگ نشست و بر ایشان مرثیه سرود.

البته به نظر می‏رسد که سخنان بی‏اساس طبری و همقطاران وی ناشی از این امر است که آنان در کلام حضرت عباس علیه‏السلام که فرمود: » زیرا شما فرزندانی ندارید «، هیچ تفکر و دقت نکرده و مقصود از آن را استفاده‏ی وی از میراث برادران! تصور نموده، و با این عدم تعمق و خودرأیی روی تاریخ را سیاه کرده‏اند؛ در حالی که مقصود قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام آن بود که شما فرزندانی ندارید که نگران آنها باشید و شما را از شهادت در راه خدا و رسیدن به سعادت جاودانه بازدارند.

ضمنا، جناب شیخ عبدالحسین حلی در » النقد النزیه » (جلد 1، صفحه‏ی 99) احتمال داده که » أرثکم » یعنی از شما ارث برم، با » ارزء بکم » یعنی به مصیبت شما دچار شوم، در کتابت اشتباه شده باشد، و این سخن بعید نیست.

احتمال نزدیکتر، سخن شیخ آقا بزرگ تهرانی، مؤلف مجموعه‏ی ارزشمند » الذریعة الی تصانیف الشیعة » است که حدس می‏زند » أرثکم » با » ارثیکم » یعنی به سوگ و مرثیه‏ی شما بنشینم، اشتباه شده باشد. که در این صورت، مقصود ابوالفضل علیه‏السلام اولا ارشاد آنان به راه حق؛ ثانیا بسیج آن مجاهدان به جبهه‏ی نبرد با دشمنان ولایت؛ و ثالثا به سوگ نشستن خویش درباره‏ی آنان – که عملی محبوب خداوند است – می‏تواند باشد.

چنانکه عابس بن ابی‏شبیب شاکری نیز در روز عاشورا به شوذب، هم‏پیمان خویش، گفت: ای شوذب چه در دل داری؟

گفت: اینکه با تو در رکاب فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بجنگم تا کشته شوم.

عابس گفت: من هم درباره‏ی تو همین گونه فکر می‏کردم، پس در مقابل اباعبدالله به پیکار پرداز تا در مصیبت تو از خداوند اجر طلبم، چنانکه در مصیبت سایر اصحاب حضرتش برای خودم اجر می‏طلبم، و اگر کسی نزدیکتر از تو به من بود دوست داشتم در برابرم به خون خود درغلتد تا در مصیبتش به پاداش الهی نایل آیم، زیرا امروز روزی است که هر مقدار می‏توانیم باید اجر و پاداش به دست آوریم، که بعد از این دنیا دیگر عملی در کار نبوده و صرفا باید حساب پس دهیم. (2).

چه خوب سروده‏اند:

ز خون تشنگان طف، (3) چون دامان افق‏تر شد

لب خشک از خیام آمد برون عباس نام‏آور

به آئین یداللهی، به فر قدرت اللهی‏

محمد صدر، سرمد قدر، حیدر کر، (4) جعفر فر (5)

خداجو، مصطفی‏خو، والضحی (6) رو، لافتی بازو

حسن گیسو، حسین مو، حمزه نیرو، مرتضی مظهر

نبی خد، (7) مرتضی ید، (8) مجتبی قد، نینوا مرقد

فلک درگاه، کیوان (9) دستگاه و کربلا منظر

حسین طینت، سجاد فطرت، فاطمی خصلت‏

علی عالی اعلا پدر، ام‏البنین مادر

بگفتا ای گروه ناکسان بی‏خبر از حق‏

مگر ما را نمی‏دانید از اولاد حیدر آل پیغمبر؟!

از این آب روان سیراب یکسر وحش و طیر اما

مگر از وحش و طیر، ای ناکسان، هستیم ما کمتر؟!

کفی ز آب روان پر کرد تا لب تر کند کآمد

به یادش از لب خشکیده‏ی فرزند پیغمبر

ز کف او ریخت آب و مشک را پر کرد از دریا

برون آمد لب خشک و دل غمگین و چشم تر


1) سردار کربلا: صفحه‏ی 322.

2) تاریخ طبری: جلد 6 صفحه‏ی 254.

3) طف: کربلا.

4) کر: حمله کردن به دشمن.

5) فر: شوکت و شکوه.

6) والضحی: نام یکی از سوره‏های قرآن.

7) خد: گونه.

8) ید: دست.

9) کیوان: نام ستاره‏ای است.