مؤلف کتاب حیاة العباس علیهالسلام همچنین مینویسد:
یک نفر از موثقین اهل شیراز موسوم به حاج آقا بزاز شیرازی، که در وقت نگارش این مطلب حیات دارد، در محرم و صفر سال 1369 قمری مشرف به کربلا شد. بعد از بازگشت به شیراز، نگارنده برای زیارت زائر و تهنیت ورود به ملاقات او رفتم. وقتی برخاستم که بروم، گفت: خواهش میکنم توقف کنید تا برای شما حکایتی
بگویم. از این روی نشستم و او گفت: اوایل ماه صفر بود. زنی در حرم ابوالفضل علیهالسلام فریاد کرد: پول مرا که 464 دینار بود بردهاند، و همانجا نشست. به هر نحو خواستند او را قانع و راضی نمایند که بیرون بیاید تا پول پیدا شود، نپذیرفت و گفت: محال است؛ من اینجا نشستهام و تا پول خودم را از حضرت عباس علیهالسلام نگیرم برنمیخیزم.
مدتی گذشت، ناگهان از کفشداری صدا بلند شد که علامت پولها را بده که پولت پیدا شد. گفت بیاورید اینجا. من عهد کردهام تا پول خود را در اینجا نگیرم برنخیزم. نشانییی که داد، با شمارهی نوت (اسکناس) بودن و سکه، تماما مطابق با واقع بود. پول را به او دادند. سؤال کردم: پولها چگونه پیدا شد؟ گفتند: یک نفر اینجا است که در سرقت، تسلط غریبی دارد. از حرم بیرون آمد، یک نفر بر سبیل مزاح و شوخی به وی گفت: آیا امروز صیدی کردی یا نه؟ بر زبانش جاری شد: آری! دست در جیب کرده بیرون آورد که ناگهان صدای آن زن بلند شد و در نتیجه نگذاشتند بیرون برود. و خلاصه پولها بدون اینکه فلسی از آنها کم شود تمام و کمال به دست آن زن رسید!