جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

به سوی شریعه

زمان مطالعه: 2 دقیقه

عباس، که پند و اندرز خود را بی‏ثمر دید، به سوی ابوعبدالله علیه‏السلام بازگشت و طغیان و عناد دشمن را بازگو کرد. اما ناگاه فریاد العطش کودکان را شنید. امواج اندوهبار این سخنان، سیلی سختی بر روان او بود. دیگر توان بردباری نداشت. بر اسب نشست و در حالی که نیزه‏ای در دست و مشک آبی بر دوش داشت به طرف شریعه‏ی فرات حرکت کرد. آوار دشمن آب را محاصره کرده، دستیابی به شط را مشکل می‏ساخت؛ اما خون علی در رگهای عباس می‏جوشید و غیرت و دلاوری مانعی پیش پای خود نمی‏شناخت.

چهار هزار نفر محافظان شریعه اطرافش را گرفته، به سوی وی تیراندازی کردند. پور علی چون شیری غران به انبوه سربازان حمله می‏برد و آنان را به عقب می‏راند. گاهی صدای شمشیرها و زمانی آوای نیزه‏ها به گوش می‏رسید. ابهت سیمای عباس و قامت بلند او هراس در دل دشمن افکنده بود و ظرافتهای مبارزه‏ی او در چپ و راست، کار را بر آنان دشوار ساخته بود. دیری نگذشت که هشتاد تن از محافظان شریعه به خاک افتادند و عباس با دلاوری خویش به شریعه وارد شد.

امواج چین در چین آب و گوارایی شط فرات، یادآور عطش وی شد. سقای کربلا، که خود جگری سوزان از عطش داشت، دست زیر آب برد تا جرعه‏ای بیاشامد، ولی به یاد تشنگی حسین و اهل بیت او افتاد و آب را فروریخت. (1) سپس مشک را پر ساخت، بر شانه‏ی راست خویش قرار داد و رجزخوان به سوی خیمه حرکت کرد.

حرامیان، که انتظار فرصتی داشتند تا عباس را از حرکت به سوی خیمه‏ها باز دارند، ناگهان با فریاد دلیرانه‏ی ماه بنی‏هاشم مواجه شدند و هراس بر وجودشان پنجه افکند. این ابیات حماسی از لبان دلیر کربلا به گوش می‏رسید:

یا نفس من بعد الحسین هونی‏

و بعده لا کنت ان تکونی‏

هذا الحسین وارد المنون‏

و تشربین بارد المعین‏

فالله ما هذا فعال دین‏

ای نفس، بعد از حسین خوار باش و هرگز نخواهم که بعد از او زنده بمانی.

این حسین است که دل از حیات شسته است و تو آب سرد و گوارا می‏نوشی؟!

به خدا قسم این شیوه‏ی دین من نیست.

اراده‏ی چشمگیر و عزم بی‏نظیر سپهسالار کربلا اوجی آسمانی داشت؛ عزیزترین هدیه را، که از جان گرامی‏تر می‏داشت، با خود حمل می‏کرد و به یاد صورت برافروخته کودکان پیش می‏رفت. صدای سیه سرشتان پلید

بلند شد: اگر آب به خیمه‏ها برده شود دیگر نمی‏توان با حسین جنگید… عباس را محاصره کنید… مشک را نشانه گیرید….

با این فریاد شوم، هجوم گرگان و ددان به سوی عباس بیشتر و بیشتر شد. سربازان دشمن در چپ، راست، روبه‏رو و پشت سرش قرار گرفتند. آنان که علمدار کربلا را نمی‏شناختند گمان بردند که کار تمام شده و با این محاصره عباس از پای در می‏آید. اما قهرمان نینوا از روبه ‏صفتان باکی نداشت؛ ضربات آنان را دفع می‏کرد و با زمزه‏هایی حماسی دشمن را دور می‏ساخت:

وقتی مرگ مرا به سوی خود می‏خواند، از آن هراسی ندارم تا اینکه پیکرم در میان دلیرمردان به خاک افتد، جان من فدای جان پاک مصطفی باد! من عباس هستم، کارم سیراب سازی تشنگان است و در روز نبرد از شر دشمن هیچ ترس ندارم (2).


1) العباس، ص 163 – 162؛ منتهی الآمال، ص 455؛ نفس المهموم، ص 337.

2) لا ارهب الموت اذا الموت رقی‏حتی اواری فی المصالیت لقانفسی لنفس المصطفی الطهر وقاانی انا العباس اغدوا بالسقاو الا اخاف الشر یوم الملتقی.(العباس، ص 163؛ نفس المهموم، ص 334 تا 337(.