جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

به برادرش ابوالفضل العباس فرماید

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

همان، صفحه 335.

به خون غلطان چرایی ای علمدار سپاه من‏

نظر بگشا و بنگر یک زمان بر سوز و آه من‏

زپشت زین چو افتادی شکست از بار غم پشتم‏

زجا خیز ای که در هر غم بدی پشت و پناه من‏

به بالین تو گر دیر آمدم اینک مرنج از من‏

که سویت کوفیان از چار سو بستند راه من‏

به چشمم روز روشن گشت چون شب تیره از داغت‏

گشای‏ ای نور چشمان، دیده، بین روز سیاه من‏

شبم روز از جمالت بود و جانم خرم از رویت‏

که از قامت تو بودی سرو و از رخسار ماه من‏

به هر عضوت که آرم دست زان عضوت جدا باشد

کدامین سنگدل کشتت چنین، ای بی‏پناه من‏

تو ای صد پاره تن از قتلگه برخیز و مأوا کن‏

که بخشی زین قد و قامت صفا بر خیمه‏گاه من‏

زبهر جرعه‏ی آبی سکینه بر در خیمه‏

ستاده منتظر آن طفل زار بی‏گناه من‏

خوشم از آن که یک شب زندگی بعد توام نبود

وگرنه روز، شب می‏شد زآه صبحگاه من‏

من آن طاقت ندارم کز جمالت دیده بردارم‏

به زیر تیغ خواهد بود بر رویت نگاه من‏

نیندیشم زهول محشر و روز جزا «جودی«

که باشد مهر اولاد پیمبر عذر خواه من‏