جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بر بالین احتضار پیامبر خدا

زمان مطالعه: 6 دقیقه

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آن همه تأکید و سفارش بر وصیت که در ادامه آیات مربوط به وصیت فرمودند:

من مات بغیر وصیة مات میتة جاهلیة.

آنگاه که خود می‏خواستند در بستر بیماری احتضار وصیت نمایند، تا از اختلاف و نزاع بین امت اسلامی جلوگیری کنند، گروهی با جار و جنجال – و حتی اهانت!!- از این کار جلوگیری کردند.

با آن که هر انسان باایمان و عاقلی که آیات:

(ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا(.

(… اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم(،

(و ما ینطق عن الهوی – ان هو الا وحی یوحی(.

و بسیاری آیات دیگر قرآن را بخواند و بلکه تمام آیات قرآن را تدبر نماید جز پیام تبعیت از مقام رسالت صلی الله علیه و آله هیچ ندارد، چگونه می‏تواند بپذیرد پیامبر عظیم‏الشأن اسلام صلی الله علیه و آله پس از بیست و سه سال تلاش و مجاهده و تحمل شداید و مصایب بسیار در راه هدایت مردم، هنگام مرگ با چنین صحنه‏های تأسف‏باری روبرو باشند و بازیگران سیاسی نگذارند ایشان وظیفه‏ی شرعی و الهی خود

را عمل نمایند؟!

این اخبار از روایات مسلم بین عموم فرقه‏های مسلمانان است و حتی بخاری و مسلم با همه‏ی احتیاطی که در نقل اخبار داشتند تا مبادا خبری را نقل نمایند که مورد توجه و استشهاد مخالفین خلفا قرار گیرد در صحیحین خود این قضیه‏ی دردناک را نقل نموده‏اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هنگام مرگ فرمودند:

دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی را که هرگز گمراه نشوید.

عده‏ای از حضار مجلس با اغوای یک نفر مانع شدند، به طوری که با داد و فریاد آنها، دل آن حضرت شکست و با حالت خشم آنان را از اطراف بستر خود راندند.

نه تنها هر مسلمانی، بلکه هر انسانی و هر شنونده‏ای از هر قوم و ملت از این مسأله در شگفت می‏ماند که چگونه پیامبر در آخر عمر می‏خواهد برای جلوگیری از گمراهی امت خود و نشان دادن راه سعادت از شقاوت وصیتی بنماید؛ وی یک عده – به ظاهر مسلمان – بخواهند از انجام آن جلوگیری کنند، در حالی که اطاعت پیامبر واجب، و تمرد و سرکشی از دستوراتش کفر است.

هر مسلمان علاقه‏مند به دین و پیامبرش وقتی این داستان را می‏شنود متأسف می‏شود و نسبت به آنان که ممانعت نمودند کینه، نفرت و بغض در قلب خود احساس می‏کند و در درون خویش بر حال غمگین و قلب سوزان پیامبر رحمت و رأفت و نور و هدایت (صلوات الله و سلامه علیه) خون می‏گرید.

بخاری، مسلم و دیگران از بزرگان علمای اهل سنت روایت کرده‏اند: ابن‏عباس (حبر امت) پیوسته اشک می‏ریخت و می‏گفت: «یوم الخمیس ما یوم الخمیس» و آنقدر می‏گریست که زمین از اشک چشمش خیس می‏شد.

وقتی می‏پرسیدند: مگر در روز پنجشنبه چه اتفاقی افتاده که یاد آن روز شما را به گریه وامی‏دارد؟

می‏گفت: چون مرض بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مستولی شد امر فرمود که دوات و کاغذی بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که هرگز گمراه نشوید، و در آن روز که پنجشنبه بود نه تنها نگذاشتند آن حضرت وصیت نماید؛ بلکه زخم زبان هم زدند.

بزرگان اهل سنت این واقعه را شرح داده‏اند، از جمله بخاری در صفحه 118 جلد دوم صحیح، مسلم در آخر کتاب وصیت صحیح خود، حمیدی در جمع بین الصحیحین، احمد حنبل در صفحه 222 جلد اول مسند، ابن‏ابی‏الحدید در صفحه 563، جلد دوم شرح نهج‏البلاغه، کرمانی در شرح صحیح بخاری، نووی در شرح صحیح مسلم، ابن‏حجر در صواعق، قاضی ابوعلی، قاضی روزبهان، قاضی عیاض، غزالی و قطب‏الدین شافعی، محمد بن عبدالکریم شهرستانی، ابن‏اثیر، ابونعیم اصفهانی، سبط ابن جوزی و بسیاری از علمای اهل سنت وقوع این حادثه دردناک را تصدیق نموده‏اند که بعد از مراجعت از حجة الوداع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مریض شدند، جمعی از اصحاب به عیادت حضرتش رفتند، ایشان فرمودند:

ایتونی بدوات و بیاض لاکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی.

برای من دوات و کاغذی بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که هرگز پس از من گمراه نشوید.

غزالی در مقاله چهارم «سر العالمین» که سبط ابن جوزی هم در صفحه 36 «تذکره» از او نقل نموده و بعضی دیگر از رجال اهل سنت آورده‏اند که آن حضرت فرمود:

ایتونی بدوات و بیاض لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی.

برایم کاغذ و قلمی بیاورید تا اشکال امر شما را برطرف نمایم و آنچه برای پس از خودم شایسته است، برایتان تذکر دهم.

و در بعضی اخبار است که فرمود:

لاکتب لکم کتابا لا تختلفون فیه بعدی.

… تا برای شما نوشته‏ای بنویسم که پس از من دچار اختلاف نشوید.

عمر گفت: دعوا الرجل فانه لیهجر، حسبنا کتاب الله؛ آن مرد را رها کنید، او هذیان می‏گوید، برای ما کتاب خدا کافی است (!!)

اصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند، بعضی جار و جنجال به راه انداختند و حرف عمر را تقویت نمودند و گروهی اطاعت از پیامبر را تأکید کردند در نتیجه داد و فریاد و نزاع برخاست به طوری که آن حضرت با آن خلق و خوی کریم و عظمت روح متغیر شدند و فرمودند:

قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع.

از نزد من برخیزید؛ زیرا پیش من جنگ و نزاع شایسته نیست.

آیا در جایی که خداوند متعال به مسلمین دستور می‏دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله را با ادب و احترام ندا دهید و به اسم صدا نکنید و از راه دور و پشت دیوار نام پیامبر را فریاد نکنید، چگونه است که عمر بدون رعایت ادب دستور الهی این چنین جسارت و بی‏ادبی می‏کند؟!

اهل لغت، تفسیر و بزرگان اهل سنت از قبیل ابن‏اثیر در «جامع الاصول» و ابن‏حجر در «شرح صحیح بخاری» و صاحب «الصحاح» همه گفته‏اند: هجر به معنای هذیان است.

آیا بیان عبارت: «ان الرجل لیهجر» دلیل بر عدم معرفت و عدم ایمان به مقام آن حضرت و در نتیجه عدم ایمان به خداوند متعال نیست؟

شایسته است هر مسلمانی از نسبت دهنده و بیان کننده این جمله به پیامبرش، برائت و بیزاری جوید و متأثر شود. چنانچه علمای منصف اهل سنت از قبیل:

قاضی عیاض شافعی در کتاب «شفا» و کرمانی در «شرح صحیح بخاری» و نووی در «شرح صحیح مسلم» نوشته‏اند که: گوینده این کلام – هر که بوده – اصلا ایمان به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نداشته و از معرفت کامل به مقام آن حضرت ناتوان بوده است؛ چون که تمام مذاهب الهی معتقدند انبیا در مقام ارشاد و هدایت همواره اتصال به عالم غیب دارند و در هر حال اوامر آنها باید اطاعت شود، پس مخالفت با آن حضرت مخصوصا همراه با اهانت و جسارت و دشنام، دلیل بر عدم معرفت به مقام آن حضرت می‏باشد.

عالم جلیل اهل سنت حسین میبدی در «شرح دیوان» می‏گوید:

اولین فتنه‏ای که در اسلام واقع شد در حضور خود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در هنگام بیماری موت بود که می‏خواست وصیت نماید و عمر مانع شد در نتیجه باعث ایجاد فتنه و دودستگی و اختلاف کلمه بین مسلمانان گردید.

شهرستانی در مقدمه چهارم از کتاب «ملل و نحل» خود می‏گوید:

اولین خلافی که در اسلام واقع شد، منع نمودن عمر از آوردن دوات و کاغذ و به امر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای نوشتن وصیت بود.

و ابن‏ابی‏الحدید در صفحه 563 جلد دوم «شرح نهج‏البلاغه» به این معنا اشاره نموده است.

قطب‏الدین شافعی شیرازی از بزرگان علمای اهل سنت در کتاب «کشف الغیوب» می‏گوید:

این امر مسلم است که راه را بی‏راهنما نمی‏توان پیمود و تعجب می‏نماییم از کلام خلیفه عمر که گفته: چون قرآن در میان ما است، احتیاجی به راهنما نیست.

این کلام مانند سخن کسی است که می‏گوید: چون کتب طب در دسترس است احتیاج به پزشک نیست.

بدیهی است این حرف غیرقابل قبول و خطای محض است. قرآن کریم برای

رجوع مردم به عالمان به قرآن و پرهیز از برداشت‏های شخصی می‏فرماید:

(ولو ردوه الی الرسول و الی اولی الأمر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم) (1).

»و اگر به رسول و به اولی الامر رجوع می‏کردند، آنان به ایشان می‏آموختند آنچه از آیات الهی استنباط می‏کردند.»

و می‏فرماید:

(بل هو آیات بنات فی صدور الذین اوتوا العلم(.

به همین جهت حضرت علی – کرم الله وجهه – فرمود:

انا کتاب الله الناطق و هذا هو الصامت.

من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت خداست.

تاریخ خلفا گواه بسیار خوبی است بر این که خلفا نمی‏توانستند در مقابل سؤالات، اشکالات و حوادث پیش آمده، حکم صحیح صادر نمایند و علی علیه‏السلام را به یاری می‏طلبیدند.

نمونه‏ای از موارد بسیار را احمد حنبل در «مسند«، احمد بن عبدالله شافعی در «ذخائر العقبی» ابن‏ابی‏الحدید در «شرح نهج‏البلاغه«و شیخ سلیمان بلخی در باب 56 «ینابیع المودة» روایت می‏کنند که:

ان عمر رضی الله عنه اراد رجم المرأة التی ولدت بستة اشهر.

فقال علی علیه‏السلام: فی کتاب الله و حمله و فصاله ثلاثون شهرا.

ثم قال: و فصاله فی عامین فالحمل ستة اشهر.

فترکها و قال: لولا علی لهلک عمر.

عمر خواست زنی را که شش ماهه فرزند آورده بود سنگسار

کند، پس علی علیه‏السلام فرمود: در قرآن است که حمل و شیر دادن سی ماه است و در آیه دیگر است که شیر دادن طفل دو سال است پس حمل شش ماه هم محتمل است.

پس عمر آن زن را آزاد کرد و گفت: اگر علی علیه‏السلام نبود حتما عمر هلاک شده بود.

و نیز در همان باب از «مناقب» احمد بن حنبل آمده است که:

ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شی‏ء اخذ من علی علیه‏السلام.

هنگامی که برای عمر مشکلی پیش می‏آمد به علی علیه‏السلام رجوع می‏کرد و از او پاسخ می‏گرفت.


1) سوره‏ی نساء آیه‏ی 85.