پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آن همه تأکید و سفارش بر وصیت که در ادامه آیات مربوط به وصیت فرمودند:
من مات بغیر وصیة مات میتة جاهلیة.
آنگاه که خود میخواستند در بستر بیماری احتضار وصیت نمایند، تا از اختلاف و نزاع بین امت اسلامی جلوگیری کنند، گروهی با جار و جنجال – و حتی اهانت!!- از این کار جلوگیری کردند.
با آن که هر انسان باایمان و عاقلی که آیات:
(ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا(.
(… اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم(،
(و ما ینطق عن الهوی – ان هو الا وحی یوحی(.
و بسیاری آیات دیگر قرآن را بخواند و بلکه تمام آیات قرآن را تدبر نماید جز پیام تبعیت از مقام رسالت صلی الله علیه و آله هیچ ندارد، چگونه میتواند بپذیرد پیامبر عظیمالشأن اسلام صلی الله علیه و آله پس از بیست و سه سال تلاش و مجاهده و تحمل شداید و مصایب بسیار در راه هدایت مردم، هنگام مرگ با چنین صحنههای تأسفباری روبرو باشند و بازیگران سیاسی نگذارند ایشان وظیفهی شرعی و الهی خود
را عمل نمایند؟!
این اخبار از روایات مسلم بین عموم فرقههای مسلمانان است و حتی بخاری و مسلم با همهی احتیاطی که در نقل اخبار داشتند تا مبادا خبری را نقل نمایند که مورد توجه و استشهاد مخالفین خلفا قرار گیرد در صحیحین خود این قضیهی دردناک را نقل نمودهاند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هنگام مرگ فرمودند:
دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی را که هرگز گمراه نشوید.
عدهای از حضار مجلس با اغوای یک نفر مانع شدند، به طوری که با داد و فریاد آنها، دل آن حضرت شکست و با حالت خشم آنان را از اطراف بستر خود راندند.
نه تنها هر مسلمانی، بلکه هر انسانی و هر شنوندهای از هر قوم و ملت از این مسأله در شگفت میماند که چگونه پیامبر در آخر عمر میخواهد برای جلوگیری از گمراهی امت خود و نشان دادن راه سعادت از شقاوت وصیتی بنماید؛ وی یک عده – به ظاهر مسلمان – بخواهند از انجام آن جلوگیری کنند، در حالی که اطاعت پیامبر واجب، و تمرد و سرکشی از دستوراتش کفر است.
هر مسلمان علاقهمند به دین و پیامبرش وقتی این داستان را میشنود متأسف میشود و نسبت به آنان که ممانعت نمودند کینه، نفرت و بغض در قلب خود احساس میکند و در درون خویش بر حال غمگین و قلب سوزان پیامبر رحمت و رأفت و نور و هدایت (صلوات الله و سلامه علیه) خون میگرید.
بخاری، مسلم و دیگران از بزرگان علمای اهل سنت روایت کردهاند: ابنعباس (حبر امت) پیوسته اشک میریخت و میگفت: «یوم الخمیس ما یوم الخمیس» و آنقدر میگریست که زمین از اشک چشمش خیس میشد.
وقتی میپرسیدند: مگر در روز پنجشنبه چه اتفاقی افتاده که یاد آن روز شما را به گریه وامیدارد؟
میگفت: چون مرض بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مستولی شد امر فرمود که دوات و کاغذی بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که هرگز گمراه نشوید، و در آن روز که پنجشنبه بود نه تنها نگذاشتند آن حضرت وصیت نماید؛ بلکه زخم زبان هم زدند.
بزرگان اهل سنت این واقعه را شرح دادهاند، از جمله بخاری در صفحه 118 جلد دوم صحیح، مسلم در آخر کتاب وصیت صحیح خود، حمیدی در جمع بین الصحیحین، احمد حنبل در صفحه 222 جلد اول مسند، ابنابیالحدید در صفحه 563، جلد دوم شرح نهجالبلاغه، کرمانی در شرح صحیح بخاری، نووی در شرح صحیح مسلم، ابنحجر در صواعق، قاضی ابوعلی، قاضی روزبهان، قاضی عیاض، غزالی و قطبالدین شافعی، محمد بن عبدالکریم شهرستانی، ابناثیر، ابونعیم اصفهانی، سبط ابن جوزی و بسیاری از علمای اهل سنت وقوع این حادثه دردناک را تصدیق نمودهاند که بعد از مراجعت از حجة الوداع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مریض شدند، جمعی از اصحاب به عیادت حضرتش رفتند، ایشان فرمودند:
ایتونی بدوات و بیاض لاکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی.
برای من دوات و کاغذی بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که هرگز پس از من گمراه نشوید.
غزالی در مقاله چهارم «سر العالمین» که سبط ابن جوزی هم در صفحه 36 «تذکره» از او نقل نموده و بعضی دیگر از رجال اهل سنت آوردهاند که آن حضرت فرمود:
ایتونی بدوات و بیاض لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی.
برایم کاغذ و قلمی بیاورید تا اشکال امر شما را برطرف نمایم و آنچه برای پس از خودم شایسته است، برایتان تذکر دهم.
و در بعضی اخبار است که فرمود:
لاکتب لکم کتابا لا تختلفون فیه بعدی.
… تا برای شما نوشتهای بنویسم که پس از من دچار اختلاف نشوید.
عمر گفت: دعوا الرجل فانه لیهجر، حسبنا کتاب الله؛ آن مرد را رها کنید، او هذیان میگوید، برای ما کتاب خدا کافی است (!!)
اصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند، بعضی جار و جنجال به راه انداختند و حرف عمر را تقویت نمودند و گروهی اطاعت از پیامبر را تأکید کردند در نتیجه داد و فریاد و نزاع برخاست به طوری که آن حضرت با آن خلق و خوی کریم و عظمت روح متغیر شدند و فرمودند:
قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع.
از نزد من برخیزید؛ زیرا پیش من جنگ و نزاع شایسته نیست.
آیا در جایی که خداوند متعال به مسلمین دستور میدهد که پیامبر صلی الله علیه و آله را با ادب و احترام ندا دهید و به اسم صدا نکنید و از راه دور و پشت دیوار نام پیامبر را فریاد نکنید، چگونه است که عمر بدون رعایت ادب دستور الهی این چنین جسارت و بیادبی میکند؟!
اهل لغت، تفسیر و بزرگان اهل سنت از قبیل ابناثیر در «جامع الاصول» و ابنحجر در «شرح صحیح بخاری» و صاحب «الصحاح» همه گفتهاند: هجر به معنای هذیان است.
آیا بیان عبارت: «ان الرجل لیهجر» دلیل بر عدم معرفت و عدم ایمان به مقام آن حضرت و در نتیجه عدم ایمان به خداوند متعال نیست؟
شایسته است هر مسلمانی از نسبت دهنده و بیان کننده این جمله به پیامبرش، برائت و بیزاری جوید و متأثر شود. چنانچه علمای منصف اهل سنت از قبیل:
قاضی عیاض شافعی در کتاب «شفا» و کرمانی در «شرح صحیح بخاری» و نووی در «شرح صحیح مسلم» نوشتهاند که: گوینده این کلام – هر که بوده – اصلا ایمان به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نداشته و از معرفت کامل به مقام آن حضرت ناتوان بوده است؛ چون که تمام مذاهب الهی معتقدند انبیا در مقام ارشاد و هدایت همواره اتصال به عالم غیب دارند و در هر حال اوامر آنها باید اطاعت شود، پس مخالفت با آن حضرت مخصوصا همراه با اهانت و جسارت و دشنام، دلیل بر عدم معرفت به مقام آن حضرت میباشد.
عالم جلیل اهل سنت حسین میبدی در «شرح دیوان» میگوید:
اولین فتنهای که در اسلام واقع شد در حضور خود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در هنگام بیماری موت بود که میخواست وصیت نماید و عمر مانع شد در نتیجه باعث ایجاد فتنه و دودستگی و اختلاف کلمه بین مسلمانان گردید.
شهرستانی در مقدمه چهارم از کتاب «ملل و نحل» خود میگوید:
اولین خلافی که در اسلام واقع شد، منع نمودن عمر از آوردن دوات و کاغذ و به امر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای نوشتن وصیت بود.
و ابنابیالحدید در صفحه 563 جلد دوم «شرح نهجالبلاغه» به این معنا اشاره نموده است.
قطبالدین شافعی شیرازی از بزرگان علمای اهل سنت در کتاب «کشف الغیوب» میگوید:
این امر مسلم است که راه را بیراهنما نمیتوان پیمود و تعجب مینماییم از کلام خلیفه عمر که گفته: چون قرآن در میان ما است، احتیاجی به راهنما نیست.
این کلام مانند سخن کسی است که میگوید: چون کتب طب در دسترس است احتیاج به پزشک نیست.
بدیهی است این حرف غیرقابل قبول و خطای محض است. قرآن کریم برای
رجوع مردم به عالمان به قرآن و پرهیز از برداشتهای شخصی میفرماید:
(ولو ردوه الی الرسول و الی اولی الأمر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم) (1).
»و اگر به رسول و به اولی الامر رجوع میکردند، آنان به ایشان میآموختند آنچه از آیات الهی استنباط میکردند.»
و میفرماید:
(بل هو آیات بنات فی صدور الذین اوتوا العلم(.
به همین جهت حضرت علی – کرم الله وجهه – فرمود:
انا کتاب الله الناطق و هذا هو الصامت.
من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت خداست.
تاریخ خلفا گواه بسیار خوبی است بر این که خلفا نمیتوانستند در مقابل سؤالات، اشکالات و حوادث پیش آمده، حکم صحیح صادر نمایند و علی علیهالسلام را به یاری میطلبیدند.
نمونهای از موارد بسیار را احمد حنبل در «مسند«، احمد بن عبدالله شافعی در «ذخائر العقبی» ابنابیالحدید در «شرح نهجالبلاغه«و شیخ سلیمان بلخی در باب 56 «ینابیع المودة» روایت میکنند که:
ان عمر رضی الله عنه اراد رجم المرأة التی ولدت بستة اشهر.
فقال علی علیهالسلام: فی کتاب الله و حمله و فصاله ثلاثون شهرا.
ثم قال: و فصاله فی عامین فالحمل ستة اشهر.
فترکها و قال: لولا علی لهلک عمر.
عمر خواست زنی را که شش ماهه فرزند آورده بود سنگسار
کند، پس علی علیهالسلام فرمود: در قرآن است که حمل و شیر دادن سی ماه است و در آیه دیگر است که شیر دادن طفل دو سال است پس حمل شش ماه هم محتمل است.
پس عمر آن زن را آزاد کرد و گفت: اگر علی علیهالسلام نبود حتما عمر هلاک شده بود.
و نیز در همان باب از «مناقب» احمد بن حنبل آمده است که:
ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علی علیهالسلام.
هنگامی که برای عمر مشکلی پیش میآمد به علی علیهالسلام رجوع میکرد و از او پاسخ میگرفت.
1) سورهی نساء آیهی 85.