جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

برادرم حضرت عباس بود که او را زد

زمان مطالعه: 2 دقیقه

21- آقای حاج صاحب فراتی، کرامتی را این گونه نقل کرد:

در ایامی که صدام در عراق حکومت می‏کرد، من در همان سال با اولین کاروان به کربلا رفتم، تنها کسی که در کاروان به زبان عربی و فارسی آشنا بود، من بودم.

ما چند روز در کربلا بودیم، آن وقت رسم بود که چهار روز در کربلا می‏ماندند. ما هر روز به حرم مطهر مشرف می‏شدیم، روزی وارد حرم مطهر امام حسین علیه‏السلام شدم، با دو چشم خود دیدم که مردی وارد حرم شد و مقابل ضریح مطهر ایستاد و کلمات نامناسب به حضرتش می‏گفت.

من خیلی ناراحت شدم، پیوسته همان گونه بود، می‏آمد و کلمات نامناسب می‏گفت و هیچ کس، چیزی به او نمی‏گفت. چند مرتبه تصمیم گرفتم به او چیزی بگویم و یا او را بزنم.

بعضی از خدمت‏گزاران حرم مانع شدند و گفتند: این مرد یکی از طرفداران سرسخت صدام است. کسی جرأت ندارد چیزی به او بگوید و همه از او می‏ترسند. سزاوار است او را به حال خود واگذارید، یک روز خواهد آمد و مورد انتقام قرار خواهد گرفت.

من طاقت نیاوردم، گریه کردم و متوسل به امام حسین علیه‏السلام شدم. روز چهارم بود که برای آخرین زیارت و وداع با امام حسین علیه‏السلام به حرم مطهر مشرف شدم. همان ملعون را دیدم که وارد حرم شد و مانند همیشه کلمات نامناسب خود را آغاز کرد.

این مرتبه ناگاه چیزی نگذشته بود که دیدم بر زمین افتاد، بلند شد، دو مرتبه بر

زمین افتاد، سه مرتبه خود را بلند کرد و بر زمین افتاد و به درک رفت.

از آنچه دیدم خیلی خوشحال شدم و تعجب کردم و همه‏ی مردم خوشحال شدند و خدمت‏گزاران حرم مطهر نیز خوشحال شدند که امام حسین علیه‏السلام انتقامش را از او گرفت. من خدا را شکر کردم و عرض کردم: چقدر صبر دارید که این مرد این همه جرأت پیدا کرده بود.

پس از زیارت به مسافرخانه برگشتم و آماده شدیم که با امام حسین علیه‏السلام وداع کرده و فردایش عازم ایران گردیم. شب در عالم خواب حضرت امام حسین علیه‏السلام را دیدم که حضرتش فرمود:

من او را نزدم، بلکه برادرم حضرت عباس علیه‏السلام بود که او را زد، آن روز وقتی آن مرد نزد من آمد و آن حرف‏های نامناسب را زد، حضرت عباس علیه‏السلام طاقت نیاورد و او را – هم چنان که دیدی – مورد ضرب قرار داد.