جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

برائت از دشمنان اهل‏بیت و توجه آقا ابوالفضل العباس

زمان مطالعه: 3 دقیقه

جناب آقای خورشیدی از سید بزرگواری نقل کردند: حدود سال 1358 اوائل انقلاب ایران بود (1) ما می‏خواستیم به طور دسته جمعی و خانوادگی به ایران بیاییم چون زندگی در عراق برای شیعیان ایرانی واقعا مشکل بود. گذرنامه پدرم و برادرانم و خواهرانم همه آماده بود ولی من مشکل عجیب داشتم که هر اقدامی برای گذرنامه و خروج از عراق می‏کردم برایم خطرناک و محال بود؛ زیرا از یک طرف جوانی طلبه و معمم بودم و از طرف دیگر سرباز غایب و از سویی مدارک تحصیلی جدید من هم در دانشگاه بغداد بود زیرا من با این که سال آخر دانشگاه را طی می‏کردم ترک تحصیل نموده و از ترس دولت و حزب بعث عراق مدارک و کارت شناسایی، همه را در پرونده دانشگاهی رها نموده وارد حوزه نجف اشرف شده بودم. بنابراین مرحوم پدرم، که شخصی معروف و سرشناس بود، برای حل مشکل من به شخصی سفارش کرد. (2) مدتی گذشت ولی از کارسازی او خبری نشد، خانواده ما هم در وضعیتی مخوف و وحشتبار از ظلم بعثی‏ها و خودم هم در

حالتی نگران کننده به سر می‏بردم. حدود شش ماه از خانه بیرون نیامدم؛ فقط گاهی نیمه شب از خانه‏مان که نزدیکی قبر جناب میثم تمار (رضوان الله علیه) در کوفه بود به مسجد کوفه می‏رفتم و اعمال و زیارت به جا آورده دوباره به خانه برمی‏گشتم.

برای نجات از این گرفتاری عجیب، متوسل به ذکر برائت از دشمنان اهل‏بیت شدم. خلاصه بارها این ذکر را ختم کردیم. یک روز پدر مرحوم ما به خانه آمد و گفت: فلانی (یعنی همان شخص مرتبط با بعثی‏ها که پارتی بازی کرد و از مدتی قبل پدرم از او تقاضا کارسازی کرده بود.) مرا دید و گفت: فلانی، بچه‏های شما مشغول چه ذکری هستند که چند شب است خواب را بر من حرام کردند؟ گفتم: چه طور؟ گفت: الآن چند شب است تا می‏خواهم بخوابم حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) را می‏بینم که با شمشیری در دست غضبناک به من می‏فرماید: چرا کار بچه‏های آن سید را درست نمی‏کنی؟ بنابراین، هر طوری که هست کار پسرت را درست می‏کنم.

پس از چند روز همان واسطه آمد و گذرنامه جعلی که با عکس من ولی اسم یکی از برادران من که از من بزرگتر بود را به پدرم داد و گفت: کار خروج پسرت در درست شد و نگرانی رفتن به ایران برطرف شده است.

پدرم گفت: می‏ترسم چون مدارک او در دانشگاه مانده است و قطعا حزب بعث متوجه می‏شود گفت: آن را هم درست می‏کنم.

دوباره آمد که با رئیس امنیت پرواز فرودگاه بغداد که ارمنی است صحبت کردم و کار پرواز هم درست شده است. به برکت آن ذکر مخصوص و سفارش قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام) ما اعضای خانواده وارد فرودگاه بغداد شده با این که همه برای من مضطرب بودند. ولی با کمال تعجب دیدم رئیس امنیت پرواز آمد و

اسم مرا پرسید و مرا همراه خودش برد و از دو غرفه‏ای که باید گذرنامه آخرین مهرهای خروجی را بخورد به اجبار و فحشی که به مأمور مهر زدن داد مرا عبور داد، وارد هواپیما شدم. وقتی خودم را داخل هواپیمای ایرانی که اتفاقا سفیر ایران در عراق هم داخل آن بود دیدم باورم نمی‏شد و از خوشحالی فریاد زدم:

»افلح من صل علی محمد و آل محمد» خداوند صلوات فرستنده را بیامرزد.

یا کاشف الکرب عن وجه اخیک الحسین (علیه‏السلام) اکشف کربی به حق اخیک الحسین (علیه‏السلام)

ارادتمند – محمدرضا خورشیدی‏

20 رجب 1424


1) توجه به این نکته لازم است که بزرگوار اصالتا ایرانی و متولد و بزرگ شده نجف اشرف و کوفه می‏باشد و الآن حدود 23 سال است که در ایران زندگی می‏کنند.

2) او کسی بود که با این که ظاهرا مذهبی بود ولی با حرکات مضحکانه و ظرافت مخصوص به خود با بعثی‏ها رابطه‏ای کارساز داشت و اتفاقا در این سفر اخیر به عتبات عالیات در سال 1380 شمسی او را در نجف اشرف و کوفه دیدم، خیلی پیرمرد شده و قیافه مسخ شده‏ای پیدا کرده.