جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ببین پسرم عباس چه قدرتی دارد؟

زمان مطالعه: 2 دقیقه

1- سند: جناب آقای حجةالاسلام و المسلمین رحیم‏مؤذن زاده در هیئت

دو طفلان مسلم شب 21 رمضان 84. ضمناً CD سخنرانی این مجلس به صورت تصویری موجود است.

پهلوانی به نام قنبر که بسیار قدرتمند بود، عاشق دختر پادشاه حبشه می‏شود. پادشاه حبشه به او می‏گوید: اگر می‏خواهی با دختر من ازدواج کنی شرطش آن است که سر مبارک آقا حضرت علی علیه‏السلام را برایم بیاوری.

قنبر به این قصد راهی مدینه می‏گردد، وقتی به حوالی مدینه می‏رسد، باغبانی را گرم کار می‏بیند. به او نزدیک می‏شود و می‏پرسد: ای باغبان! آیا تو علی علیه‏السلام را می‏شناسی؟ می‏توانی آدرس او را به من بدهی؟

باغبان می‏پرسد: با ایشان چه کار داری؟

قنبر قضیه را به او می‏گوید:

باغبان می‏فرماید: اگر چنین قصدی داری اول با من مبارزه کن، اگر بتوانی مرا شکست دهی. پس بدان علی علیه‏السلام را نیز شکست خواهی داد و آنگاه به مرادت خواهی رسید.

قنبر از باغبان سؤال می‏کند: سلاح جنگی تو چیست؟

باغبان می‏فرماید: همین بیلی که دارم.

قنبر – که به زور خود خیلی مغرور بود – خنده‏ای کرد و گفت: با این بیل می‏خواهی به مبارزه‏ی من بیایی؟

باغبان می‏فرماید: آری، تو را به سلاح من چکار به مبارزه‏ات بپرداز.

آنگاه باغبان و قنبر به مبارزه می‏پردازند در همان مبارزه اول باغبان قنبر را به زمین کوبیده، بیل را در گلوی قنبر می‏گذارد. باغبان به قنبر می‏فرماید: برخیز!

قنبر می‏گوید: ای باغبان! من از جا برنمی‏خیزم مگر این که خود را به من معرفی کنی.

باغبان می‏فرماید: من امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام هستم.

قنبر می‏گوید: یا علی! من تسلیم هستم و می‏خواهم همین الآن مسلمان شوم و به دین شما درآیم.

آنگاه امیرالمؤمنین علیه‏السلام شهادتین را به او یاد می‏دهد. قنبر هم شهادتین را می‏گوید، و مسلمان می‏شود.

سپس به آقا امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام می‏گوید: من می‏خواهم غلام شما باشم.

امام به او می‏فرمایند: به حبشه برو و دین اسلام را تبلیغ کن.

قنبر می‏گوید، آقاجان! آخر عده‏ی آنها زیاد است، امکان دارد مرا بکشند.

آقا می‏فرماید: هیچ نترس، هر وقت به مشکلی برخورد کردی بگو: «خلصنی یا علی» من به کمک تو می‏آیم.

قنبر به حبشه می‏رود، پادشاه حبشه می‏پرسد: چرا دست خالی برگشتی؟

قنبر قضیه را می‏گوید: آنگاه پادشاه حبشه را به دین اسلام دعوت می‏کند.

وقتی پادشاه حبشه ملعون می‏بیند که قنبر مسلمان شده، دستور قتل او را صادر می‏کند. قنبر همان لحظه فریاد می‏زند: «خلصنی یا علی«.

در این حین اسب سواری که مولای متقیان امیرمؤمنان علیه‏السلام بوده، آمده و قنبر را از دست پادشاه حبشه نجات می‏دهد.

قنبر رو به آقا می‏کند و می‏گوید: آقاجان! من یک روز با شما بودم، احساس می‏کنم قدرتم دو برابر شده است.

آقا حضرت علی علیه‏السلام خطاب به قنبر می‏گوید: تو یک روز با من بودی چنین احساسی داری، حال ببین پسرم عباس که تمام فنون جنگی را به او آموزش داده‏ام و عمری در کنارم بوده است، چه قدرتی دارد؟!

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین علیه‏السلام اکشف کربی بحق اخیک الحسین علیه‏السلام.