جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ای برادر تو درین دشت علمدار منی

زمان مطالعه: 2 دقیقه

همان، ص 347.

دید چون بی‏کسی شاه شهیدان عباس‏

خواست رخصت زحسین بن علی اشرف ناس‏

با ادب رفت حضور شه بی‏ پشت و پناه‏

گفت: کای خسرو بی یار اباعبدالله‏

ای که جانم به فدای علی اکبر تو

جان عباس به قربان علی اصغر تو

رخصتم ده که درین وادی پر جوش و خروش‏

بکنم جنگ و کنم جام شهادت رانوش‏

چون شنید این سخنان از پسر شیر خدا

داد پاسخ به ابوالفضل، شه کرب و بلا

ای برادر تو درین دشت علمدار منی‏

گر شوی کشته، زغم پشت مرا می‏شکنی‏

عوض جنگ، در این معرکه،ای نور دو عین‏

قطره‏ای آب رسان بر لب اطفال حسین‏

امر شه کرد اطاعت پسر باب نجات‏

مشک بگرفت و روان شد به سوی شط فرات‏

لشکر از هیبت آن شیر به جنبش افتاد

راه بر پور علی ماه بنی‏هاشم داد

گشت وارد به شریعه، چو رسید او از راه‏

مشک را کرد پر از آب و کشید از دل آه‏

خواست رفع عطش از خود کند و گیرد جان‏

دو کف دست فرو برد در آن آب روان‏

آب را در دو کف خویش چو شهزاده بدید

یادش آمد ز لب خشک شهنشاه شهید

گفت عباس: مخور آب که دور از ادب است‏

تو خوری آب و حسین بن علی تشنه لب است‏

ریخت آن را زکف و کرد در آن آب نگاه‏

مشک افکند روی دوش و بیفتاد به راه‏

دادن آب به اطفال چو مقصودش بود

رو به سوی حرم شاه شهیدان فرمود

پسر سعد چو از مقصد او شد آگاه‏

شد در اندیشه و رو کرد به افراد سپاه‏

گفت که ای فرقه‏ی بی‏شرم و گروه بدنام‏

مگذارید که این آب رساند به خیام‏

حمله چون گشت به او، گشت چو شیری غران‏

کشت هشتاد تن از فرقه‏ی روبه صفتان‏

الغرض در ره حق داد سر و جان و دو دست‏

شد شهید و زغمش پشت برادر بشکست‏

»پیروی» می‏کند امروز زغم شیون و شین‏

دارد امید شفاعت ز ابوالفضل و حسین‏