جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ای باد خجالت نمی‏کشی؟

زمان مطالعه: 2 دقیقه

آقای عطاری نژاد در کتاب «ایجاد عالم به خاطر پنج تن آل عبا علیه‏السلام» می‏نویسد:

از قدما و معمرین شنیدم که اصناف محترم بازار شهر ری (حضرت عبدالعظیم علیه‏السلام) در مدرسه‏ی عتیق آن شهر، که فعلا به مدرسه‏ی برهانیه مشهور است، مجلس عزا و سوگواری برپا کرده و از مرحوم حاج میرزا رضای همدانی، پدر بزرگوار مرحوم حاج میرزا محمد که صاحب کتاب صلاة می‏باشد، دعوت نموده بودند که وعظ و خطابه‏ی آن مجلس را بر عهده گیرد.

فصل، فصل بهار، و مقتضی باد و باران بود و هوا گاه ابری و گاه آفتابی می‏شد و تغیر داشت. مشهور است که یک روز، هنگامی که ایشان بر سر منبر مشغول سخنرانی بودند، ناگهان هوا طوفانی شده و باد شدیدی می‏وزد که بر اثر آن چادر پوشش با دیرکهای آن به حرکت درمی‏آیند و طناب دیرکها به طرف یسار و یمین حرکت می‏کنند و دقیقه به دقیقه باد بر شدت خودش می‏افزاید. این عالم ربانی با مشاهده‏ی آن صحنه دستهای مبارک را از آستین عبا درمی‏آورد، دو زانو و مؤدب بر روی منبر قرار

می‏گیرد و با انگشت سبابه اشاره به باد می‏کند و می‏فرماید که: ای باد، حیا نداری و خجالت نمی‏کشی؟! آن قدر یاغی و سرکش هستی؟! مگر نمی‏بینی و نمی‏شنوی که من مشغول ذکر مصیبت حضرت عباس قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام می‏باشم؟!

می‏گویند: آن باد شدیدی که برخاسته و می‏خواسته چادر با آن عظمت را از بیخ و بن برکند، آرام آرام، مختصر مختصر، ساکت شد تا ایشان با کمال آرامش روضه خود را خواندند و به پایان رساندند. پس از پایین آمدن ایشان از منبر، مجددا طوفان شدیدی برخاست و هنوز نصف جمعیت خارج نشده بودند که چادر در اثر شدت باد، پاره پاره گشت و همه‏ی چادرهای سیاهی را که بر در و دیوار نصب کرده بودند (جز کتیبه‏هایی که در آن ذکری از اهل‏بیت علیهم‏السلام و امام حسین علیه‏السلام رفته بود) از جا کند و پاره پاره نمود!