جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

این لقب باب الحوائجی را از من بگیرید

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

در احوالات حضرت آیت‏الله العظمی مرحوم آقای سید محمدتقی خوانساری آمده است. که آن مرحوم گفته:

شب جمعه‏ای بود از نجف به کربلا مشرف شدم، شب در خواب دیدم یک تختی کنار قبر اباعبدالله الحسین علیه‏السلام قرار داده‏اند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر روی آن نشسته، از هر طرف نامه‏ای، پیامی برای حضرت می‏آورند. حضرت دستور می‏داد، فلان عمل را انجام بده، بالاخره دستورات لازم را انجام می‏دادند.

ناگاه یک مأمور، پیامی از طرف حضرت اباالفضل العباس علیه‏السلام آورد که: یا رسول الله! حضرت عباس علیه‏السلام فرمود: امشب من یک مریض سرطانی دارم، به حضرتش بگویید، دعا کند.

حضرت فرمود: بروید به عباس بگویید: این مریض کارش گذشته است، دعا فایده ندارد.

بار دوم فرمود: برو به پسر ام‏البنین بگو، دیگر عمر این جوان تمام شده است.

بار سوم فرمود: برو به حضرت ابوالفضل بگو، فایده ندارد.

حضرت اباالفضل علیه‏السلام فرمود: یا این لقب باب الحوائجی را از من بگیرد، یا مریض مرا شفا بده.

یک وقت اشک پیامبر صلی الله علیه و آله سرازیر شد، چه طور بچه‏ی من باب الحوائج نباشد.

آری، او تمام هستی خود را در راه خدا داده است، در آن هوای گرم وارد شریعه شده، و چهارهزار نفر نگهبان شریعه را تار و مار کرده، داخل آب رفته، مشک را پر از آب کرد و کف دست را برد داخل آب فرات، آب را آورد نزدیک دهان مبارک، نسیم آب به مشام تشنه عباس می‏خورد، به یاد تشنگی برادرش امام حسین علیه‏السلام می‏افتد، آب را روی آب می‏ریزد و رجز می‏خواند، راه نخلستان را پیش می‏گیرد.

دوست دارم داغ دل از چرخ بازیگر بگیرم‏

گر در این دنیا نشد، در دنیای دیگر بگیرم‏

گر اجازت دهد مولا مرا

انتقام هفتاد و دو قربانی از لشکر بگیرم‏

دوست دارم نام من باب الحوائج باشد اما

پنجه‏ی مشکل‏گشا از حضرت داور بگیرم‏