جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

این داستان در نزد بلخابی‏ها معروف است‏

زمان مطالعه: 3 دقیقه

ماه محرم سال 1337 با اواسط تابستان مصادف شد. از قدیم الایام مراسم عزاداری روز عاشورا در بلخاب، همه ساله در صحن و حرم حضرت میر سید علی ولی – جد تمام سادات بلخاب – برپا می‏شود. حضرت میر سید علی فرزند میر سید جلال‏الدین حسین بلخارائی است که سلسله نسب می‏رسد به جناب زید شهید ابن‏امام زین‏العابدین، علی بن الحسین (علیهماالسلام) می‏رسد. شجره‏نامه ما سادات بلخاب را نسابه زمان، حضرت آیت الله مرعشی نجفی (قدس سره) تأیید فرمودند.

حضرت میر سید علی ولی (ابوالبرکات) زائران زیادی دارد. مردم از راه‏های دور یا نزدیک به زیارتش مشرف می‏شوند و گرفتاری‏ها با حاجت‏روا شده از نزدش برمی‏گردند. در روز عاشورا، مردم و دسته‏جات عزادار، از مناطق ده فرسخی و نفاط نزدیک، با تشکیل دسته‏ها و هیئت‏های سوگوار، با علم و زنجیر و اسب شبیه ذوالجناح و… داخل صحن شده و در اطراف صحن دریایی از جمعیت مشغول نوحه‏خوانی و سینه‏زنی و زنجیرزنی می‏شوند. دو ساعت مانده به ظهر، مردم عزادار روستایی به نام زوک، کفن می‏پوشند و با شمشیر و خنجر وارد صحن و سرای میر سید علی می‏شوند. عده‏ای با اسب شبیه ذوالجناح و قنداقه‏ای شبیه حضرت علی اصغر (علیه‏السلام) از جلوی جمعیت و کفن پوشان از پشت سر حرکت می‏کنند. با حالت تأثر آوری رو به حرم می‏آیند. جمعیت داخل صحن، یا حسین گویان و بر سر و سینه زنان، به استقبال آن‏ها می‏روند. دو دسته وقتی رو در روی هم قرار می‏گیرند، حالت عزا و گریه عجیبی به آن‏ها دست می‏دهد. با شیون و گریه و غلغله و ذکر وا حسینا، دور گنبد حرم میر سید علی می‏چرخند، و

به شمشیرزنی و خنجرزنی اقدام می‏کنند سال‏ها قبل چنین مرسوم بود. وقتی خون جاری می‏شد از خود بی‏خود می‏شدند. خنجر را از دست برخی، به زور می‏گرفتند.

مردم با ناله‏های جان سوز، چنان فریاد می‏کشند که انسان تصور می‏کند. آن عاشورایی که امام حسین (علیه‏السلام) را شهید کرده‏اند، در همین روز بوده است چند سنی‏های ناصبی که در کوه‏های بالاتر از زیارت مشغول جمع‏آوری نوعی شیوه داروی گیاهی به نام انفوزه بوده‏اند، پس از تماشای مراسم در طرف کوهساری که در آن محل ملاقات داشته‏اند، برمی‏گردند.

در راه یک نفرشان سینه‏زنی و زنجیرزنی شیعیان را به باد مسخره می‏گیرد؛ کفش خود را به دست می‏گیرد، از روی تمسخر کفش را زنجیر فرض کرده، با خنده و استهزا بر سر و سینه می‏زند و ابوالفضل، ابوالفضل می‏گوید. رفقایش او را از این جسارت و توهین منع می‏کنند اما او به لجبازی، به جسارت خود ادامه می‏دهد. ناگهان از دل کوه سنگ بزرگی رها می‏شود. دو نفر همراه آن بدبخت، منظره جدا شدن سنگ بزرگ را از سینه کوه مشاهده می‏کنند و قضیه را این طور تعریف می‏کنند: ما جلوتر از آن شقی توهین‏گر بودیم و او با سرمستی و مسخره‏گری در حالی که کفش را بر سر و سینه می‏زد و ابوالفضل و یا حسین می‏گفت، به دنبال ما می‏آمد. ناگهان از میان کوه صدای مهیبی را شنیدیم و دیدیم به همراه صدا گرد و غبار و طوفان شدیدی به طرف آسمان می‏رفت. و مشاهده کردیم که سنگی بزرگ با پرش زیاد به طرف ما می‏آمد. توهین‏گر که کمی از ما فاصله داشت رو به جلو فرار کرد. دیدیم سنگ مسیرش را از بالا به سوی او کج نمود. باز رو به عقب برگشت؛ دوید و بیخ درخت خاری نشست. سنگ بزرگ که به اندازه یک خیمه بود با یک پرش محکم روی درخت خار

افتاد و درخت را از بیخ و بن کند. جسد آن شقی بدبخت در لابه‏لای خارها له شده بود.

رفقایش می‏روند و خدام میر سید علی ولی را خبر می‏کنند و بقایای جسد را در نیم کیلومتری جاده در دامن کوه دفن می‏کنند که فعلا به عنوان قبرستان کاکوری‏ها معروف است وقتی اقوام عشایر وی که (که در بیست و پنج فرسخی غرب بلخاب واقع در کوهستان سر جنگل به گله‏داری و شترچرانی مشغول بودند از مرگ وی مطلع می‏شوند چند نفر از آن‏ها سوار بر اسب و تفنگ بر دوش به قصد انتقام از سادات و عزاداران حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام(، راهی بلخاب می‏شوند. وقتی مردان مسلح به منطقه شاخدار می‏رسند، از پل چوبی آن (معروف به پل شاه مردان) عبور کرده و دوباره بر اسب‏ها سوار می‏شوند. ناگهان شیر درنده‏ای در مقابلشان پیدا می‏شود و به سوی آن‏ها حمله می‏کند. آن‏ها لگام اسب را محکم می‏گیرند. اسب‏ها که می‏ایستند، شیر هم با غرش می‏ایستد. چند دقیقه از ترس شیر، روی اسب‏ها مات و مبهوت می‏مانند. عادت اسب چنین است که سر چهار دست و پا آرام نمی‏گیرد. اگر لجامش را خیلی بکشند عقب عقب برمی‏گردد و اگر لگام را شل کنند، به جلو می‏رود. هر لحظه که اسب ناسبی‏ها گام به جلو برمی‏دارد، شیر به غرش می‏آید و حمله‏ور شده. اسب‏ها که عقب می‏رفته‏اند، شیر هم سر جایش می‏ایستاده است.

در قلب آن‏ها الهام می‏شود که باید از مقصود شوم‏شان دست بردارند. در همان لحظه هر کدام گوسفندی را به عنوان نذر حضرت ابوالفضل در نیت می‏آورند تا از خطر مرگ نجات یابند. تا از مقصود خود علیه سادات و عزاداران حضرت ابوالفضل و سیدالشهدا، صرف‏نظر می‏کنند، شیر از نظرشان ناپدید می‏شود… این داستان در نزد بلخابی‏ها معروف است همچنان که داستان انار در نزد اهل بحرین‏

مشهور می‏باشد.