جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

امان نامه (2)

زمان مطالعه: 3 دقیقه

همچنان که اشاره رفت، کربلا عرصه‏ی تجلی فضائل و مکارم ابوالفضل علیه‏السلام بود؛ بخصوص آنگاه که امان نامه را برای وی آوردند، بیشتر مناعت طبع و همت بلند او جلوه‏گر گردید.

این امان نامه را عبدالله بن ابی‏محل بن حزام – که ام‏البنین عمه‏ی او بود – توسط غلام خود به کربلا فرستاد. چون غلام به کربلا رسید، به طرف خیمه‏گاه امام حسین علیه‏السلام رفت و به عباس علیه‏السلام و برادرانش گفت: این امان نامه‏ای است از طرف عبیدالله که دائیتان عبدالله، آن را برایتان فرستاده است. آنان گفتند: به دائی ما سلام برسان و بگو ما نیازی به امان شما نداریم، و امان خدا از امان زاده‏ی سمیه بهتر است (1).

چگونه ابوالفضل سلام الله علیه می‏تواند تن به دنائت دهد، در حالی که او با چشمی غیر از چشم دیگران می‏بیند، با گوش شنوائی غیر از گوش دیگران

می‏شنود، رضوان اکبر الهی را در کنار یاری برادرش مشاهده می‏کند و سروش عالم قدس در گوش جانش طنین انداز است، که هر دم او را بشارت می‏دهد تا زمانی که پیوسته با برادر مظلومش همراه باشد.

آری، عباس که عارف به مقام اهل بیت بود، عالم غیب او را به سوی خود می‏کشید و جذبه‏ی وصل محبوب، وی را به قربان ساختن خویش در پیشگاه حجت زمان فرا می‏خواند و امکان نداشت به آن امان نامه کمترین توجهی نماید؛ لذا آن امان نامه‏ی سیاه و زیانبار را رها ساخت و به امان رسول الله صلی الله علیه و آله پیوست.

روایت دیگر آن است که شمر برای جدا ساختن ابوالفضل علیه‏السلام و برادرانش از اسوه‏ی فضیلت: حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام، فریاد برآورد: کجایند خواهرزادگان ما؟ کجایند عباس و برادرانش؟ اما قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام و برادرانش به وی پاسخی ندادند. امام حسین علیه‏السلام فرمود: جوابش گوئید، هر چند که فاسق است. آنان فرمان امام را پذیرا شده نزد وی رفته بدو گفتند: چه می‏خواهی؟ گفت: ای خواهرزادگان من، شما در امان هستید، خودتان را با حسین به کشتن مدهید و طاعت امیرالمؤمنین یزید را گردن نهید! عباس گفت:

خدا تو و امانت را لعنت کند! آیا ما را امان می‏دهی و فرزند رسول خدا را امانی نباشد؟ (2) آیا ما را فرمان می‏دهی که طاعت ملعون و ملعون زاده‏ها را گردن نهیم؟

شمر چون چنین دید با خشم و غضب به لشگر خود بازگشت. (3) این پست رذل عنصر گمان نمود که آن ستارگان زمین، از نسل عبدالمطلب، با وعده‏ی امان و دعوت به ترک یاری سیدالشهداء علیه‏السلام، عزمشان سست گشته و خواهان زندگی با یزیدیان می‏شوند. اما هیهات که این پلید به آرزوی خود برسد و بتواند به نیت سوء خویش جامه‏ی عمل پوشاند، و جوابی جز این شنود

که: «لعنت خدا بر تو! دستانت بریده باد! لعنت بر امانت باد!»

این اقدام شمر بدان خاطر بود که کمترین بهره‏ای از بصیرت ابوالفضل و بزرگ منشی و غیرتمندی بارز او نداشت، و بدین لحاظ طمع ورزید که آن اسوه‏ی سیادت و مناعت طبع را به خواری زندگی با ظالمان بکشاند. اما آیا مگر ممکن بود که عباس علیه‏السلام ظلمت را بجای نور، و باطل را در عوض حق برگزیند، و امامش را رها ساخته، به زیر پرچم زاده‏ی مرجانه رود؟ هرگز…

هنگامی که عباس و برادرانش، از نزد شمر بازگشتند و اقدام خائنانه‏ی او را به عرض سرورشان رساندند، زهیر بن قین به سوی عباس رفت و بدو گفت:

پدرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام از عقیل که عارف به انساب عرب بود، خواست تا زنی از تبار شجاعان برایش پیدا نماید تا حضرتش با او ازدواج کرده و پسری دلیرمرد و قهرمان سالار، برایش به دنیا آورد که در کربلا حسین علیه‏السلام را یاری نماید، و هر آینه پدرت تو را برای چنین روزی ذخیره نمود، پس مبادا از حسین روی برتابی و از یاری او و خواهرانت باز ایستی.

عباس علیه‏السلام در خشم شد و گفت:

زهیر! مرا به شجاعت فرا می‏خوانی، به خدا قسم چیزی به تو بنمایانم که هرگز ندیده باشی (4).

و نیکو گفت آن قهرمان سالار؛ که چون مشک به دوش گرفت و عازم شریعه شد، دلیران را به خاک می‏افکند و علم کفر را سرنگون می‏ساخت، در حالی که همش به جنگ و کارزار نبود، بلکه تنها هدفش این بود که آب را به اطفال جگر سوخته‏ی برادرش برساند؛ اما صد افسوس که اجل مهلت نداد به این آرزوی خود برسد و صحنه‏ی نمایانی از شجاعت دلخواه خویش را به ثبت تاریخ برساند.

و لا یهمه السهام، حاشا

من همه سقایه العطاشا

فجاد بالیمین و الشمال‏

لنصرة الدین و حفظ الآل‏

آن کس که هم و غمش به سیراب ساختن آن تشنگان بود، هرگز به پرتاب تیرها اعتنائی نداشت.

پس دست راست و چپش را در راه خدا بخشید، تا که دین یاری شود و خاندان رسالت حفظ گردد.


1) طبری، ج 6، ص 236. تاریخ ابن‏اثیر، ج 4، ص 23.

2) تذکرة الخواص، ص 142. اعلام الوری، ص 120.

3) أسرار الشهاده، ص 318.

4) الکبریت الأحمر، ج 3، ص 144. أسرار الشهاده، ص 387.