آیةالله سید نورالدین میلانی، فرزند مرحوم آیةالله العظمی میلانی «ره«، فرمودند:
25. سابقا عراق، مستعمرهی دولت عثمانی بود. استاندار کربلا مالیات جدیدی را به اجرا گذاشت. رؤسای عرب به ملاقات او رفتند و از وی درخواست کردند که مالیات مزبور را از مردم نگیرد، ولی او قبول نکرد.
عربها دستور دادند بازارها بسته شود. مردم بازار را بستند و تعطیل عمومی شد. استاندار ناچار شد از پادگان مسیب، که شش فرسخی کربلا است، کمک نظامی طلب کند. جمعی از لشگریان عثمانی برای مقابله با بازاریها وارد کربلا شدند تا به تعطیل عمومی خاتمه دهند.
وقتی لشکر وارد کربلا شد، استاندار آنان را در دو طرف خیابان حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام، که از درب قبلهی صحن مطهر تا آخر شهر امتداد دارد، ردیف نموده و دستور آماده باش داد.
اعراب هم پشت بام صحن حضرت ابوالفضل علیهالسلام را برای خود سنگر قرار دادند. آنها مثل قطرات باران به طرف هوا شلیک میکردند و با این کار میخواستند
بفهمانند که ما از لشکر شما باکی نداریم.
این مسئله یک هفته به طول انجامید. حرمین مطهرین بسته شده و مردم در منازل خود ماندهاند، مگر عدهی کمی از طریقهای مختلف به باغات یا خارج شهر رفتهاند.
تا اینکه، روزی یک شخص بلند قامت که قد و قامتی موزون و جالب داشت و یک پیراهن عربی پوشیده و دستمالی سفید بر سر بسته بود با شمشیر برهنهای در دست، از درب قبلهی صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام خارج شد. وی شمشیر را به دیوار تکیه داد و سپس دست برده و آستین خود را بالا زد. با این عمل وی، لشکر خودبخود مرعوب شده و در حالی که با ترس و وحشت فریاد میزدند «امام عباس گلدی!» به سمت پادگان مسیب گریختند. در نتیجه دولت شکست خورد و مردم حرم و بازار را باز کردند.