ای کشتهی راه داور من
ای پشت و پناه لشگر من
ای نور دو دیدهی تر من
عباس جوان، برادر من
برخیز که من غریب و زارم
بیمونس و یار و غمگسارم
غیر از تو برادری ندارم
عباس جوان، برادر من
برخیز گذر به خیمهها کن
غمخواری آل مصطفی کن
بر وعدهی خویشتن وفا کن
عباس جوان، برادر من
دیدی که فلک به ما چهها کرد؟
ما را به غم تو مبتلی کرد
کی دست تو را ز تن جدا کرد
عباس جوان، برادر من
گفتم که در این جهان فانی
شاید که تو بعد من بمانی
زینب به سوی وطن رسانی
عباس جوان، برادر من
در دمعة الساکبة گوید: حضرت سیدالشهدا علیهالسلام از کثرت جراحات وارده بر بدن قمر بنیهاشم علیهالسلام ممکن نشد آن بدن را از جای خود حرکت بدهد، لذا بدن را به حال خود گذارد و با چشم اشکبار و دل داغدار به سوی خیمه مراجعت نمود. سکینه علیهالسلام پیش آمد و از حال عمو پرسید. حضرت نالهاش بلند شد (1) و فرمود: اکنون پشت من شکست و رشتهی تدبیر و چارهام از هم پاشید و دشمن دیگر بر من چیره شد و بر من شماتت کرد، و این اشعار را قرائت کرد:
تعدیتم یا شر قوم ببغیکم
و خالفتم دین النبی محمد
أما کان خیر الرسل أوصاکم بنا
أما نحن من نسل النبی المسدد
أما کانت الزهراء امی دونکم
أما کان می خیر البریة أحمد
لعنتم و أخزیتم بما قد جنیتم
فسوف تلاقوا حر نار توقد (2)
یعنی ای بدترین مردم، به جهت طغیان خود، به ما ظلم و ستم نمودید و با آیین رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت کردید. مگر بهترین رسول خداوند عالمیان سفارش ما را به شما نکرده و لزوم دوستی و یاری ما را به شما توصیه ننموده است؟ مگر ما از نسل پیغمبر
ارجمند مؤید و مسدد شما نیستیم؟ مگر نمیدانید که فاطمهی زهرا علیهاالسلام مادر من است، نه مادر شما؟ مگر احمد مختار بهترین اهل روزگار نبود؟ با این کارها، از رحمت خدای متعال دور شده و خوار و زیانکار شدید، و زود باشد که گرفتار حرارت آتش برافروختهی جهنم خواهید گشت.
فخرالذاکرین ملارضا رشتی، متخلص به محزون، گوید:
رسانید خود را چو شهباز حق
به بالین وی دید نیمی رمق
تنی دید مانند جان در برش
مشبک، پریشان، چو مغز سرش
برادر چه کردی لوای مرا؟!
بده گوش جانا نوای مرا
دگر از غمت طاقتم طاق شد
گلم رفت و گلشن پر از زاغ شد
تو سقا و، لب تشنه گشتی شهید!
امیدم بُدی؛ گشتهام ناامید
مرا بی جمال تو عالم سیاه
شده منخسف ای مرا مهر و ماه
که بنموده دست تو از تن جدا؟
نبودش مگر خوف روز جزا؟!
و له ایضا:
رسید ناله در حرم به گوش شاه محترم
اخی بیا تو در برم نگر به حال مضطرم
شنید آن امیر حی به یک قدم نمود طی
بگفت آمدم ز پی فدای قامتت شوم
ز دل کشید نالهای به رخ فشاند هالهای
ز اشک همچو لالهای، نمود سرخ دشت و یم
تمام بلبلان من تهی ز گلستان من
نه قاسم جوان من نه اکبر و نه جعفرم
تو هم شدی به خون طپان غمت مرا به دل نهان
ز جای خیز یک زمان به دست گیر این علم
سکینه در خیال تو مرا غم وصال تو
چگونه بیجمال تو به خیمه روی آورم
و له أیضا، در همین معنی و به همین وزن:
چو شد به خاک و خون طپان جمال ماه هاشمی
رسید باز بر غم شه شهید ماتمی
گرفت دست بر کمر کشید ناله از جگر
اخی ز داغ تو مرا سیاه گشته عالمی
تویی غریق بحر خون شدم غریب من کنون
دگر مرا نه مونس و نه غمگسار و همدمی
ببین تمام کودکان به خیمه العطشکنان
به جز جوان پر ز تب (3) نبد به خیمه محرمی
أیضا گوید:
شه لب تشنه چون اندر بر سقا آمد
دید جانش به لب، اندر لب دریا آمد
دید بیدستی او؛ کرد چنان آه و فغان
که مشوش به جنان نخلهی طوبی آمد
تنگ بگرفت قد سرو علمدارش را
که تزلزل به طف عرصهی غبرا آمد
کرد از قامت او شور قیامت برپا
کاندر آن دشت بلا، محشر کبری آمد
دید چون روی منیرش شده از خون گلگون
روز اندر نظرش چون شب یلدا آمد
مغز سر کوفته و دست جدا از بدنش
وا اخا گفت دلش سیر ز دنیا آمد
گفت: ای جان برادر کمرم بین شده خم
چه جراحت که به این قامت رعنا آمد
رو کنم بیتو چه سان جانب این خیل زنان
خواهرت بهر اسیریش مهیا آمد
استاد الشعرا اختر طوسی گوید:
عباس، شبل شیر خداوند، کآفتاب
هر صبح بوسهاش به در آستان دهد
دریای جود و بذل، ابوالفضل، کش رواق
خجلت ز فر خویش به قصر جنان دهد
چرخ جلال ماه بنیهاشم، آن که نور
از رای و رو به مهر و مه آسمان دهد
باب الحوائج است و، هر آن کو ز باب او
هر حاجتی که کرد تمنا، همان دهد
اندر ره برادر خود غیر او کسی
نشنیدهام که تن به بلا در جهان دهد
سوی فرات آید و شرم آیدش کز آب
تسکین تشنگی زبان در دهان دهد
دستش جدا شود ز تن ناتوان و باز
پهلو به رمح و پشت به گرز گران دهد
سقا کسی ندیده به جز وی که در جهان
جان، تشنه کام، در لب آب روان دهد
1) فرسان الهیجاء: جلد 1، صفحهی 205.
2) محن الأبرار، ترجمهی مقتل بحارالأنوار: صفحهی 276.
3) مقصود، امام سجاد علیهالسلام است که در عاشورا، به مصلحت الهی، شدیدا بیمار بود. در مصراع آخر شعر فوق، بنا به مصلحت، اندک تغییری دادهایم.