لا تدعونی ویک امالبنین
تذکرینی بلیوث العرین (1).
دیگر مرا امالبنین نخوانید که مرا به یاد شیران بیشه میاندازید.
من پسرانی داشتم که به نام آنها مرا «امالبنین» میخواندند، اما دیگر فرزندی ندارم.
چهار نفر چون کرکسان کوهسار بودند که در خون غلتیدند و رگ حیاتشان قطع شد.
بر سر بدن آنان نیزهها به هم زده شد و همهی آنها از ضربهی نیزه به زمین افتادند.
ای کاش میدانستم آیا اینکه گفتهاند دست راست عباس قطع شد، درست است؟ (2).
امالبنین گاه از سوز این ماتم رو به عاشوراییان کرده، همراه با اشکی ریزان و دلی پریشان چنین میخواند: (3).
ای کسی که دیدی عباس بر گلههای گوسفند (یا بر گروهی از اراذل و اوباش) حمله میکرد
و فرزندان حیدر همه چون شیران یالدار دنبال او بودند.
به من خبر رسید که ضربت به سر فرزندم فرود آمد، در حالی که دست نداشت.
وای بر من که سر پسرم از ضربت عمود پیچیده شد.
اگر شمشیر در دست تو بود، کسی نمیتوانست به آن نزدیک شود (4).
1) کانت بنون لی ادعی بهموالیوم اصبحت و لا من بنیناربعة مثل نسور الربیقد واصلوا الموت بقطع الوتینتنازع الخرصان اشلائهمفکلهم امسی صریعا طعینیا لیت شعری أکما اخبروابان عباسا قطیع الیمین(العباس، ص 223، بطل العلقمی، ج 3، ص 432(.
2) سردار کربلا، ص 379.
3) یا من رأی العباس کرعلی جماهیر النقدو وراه من ابناء حیدرکل لیث ذی لبدنبئت ان ابنی اصیببرأسه مقطوع یدویلی علی شبلی امالبرأسه ضرب العمدلو کان سیفک فی یدیک لما دنا منه احد(قمر بنیهاشم، ص 147؛ سردار کربلا، ص 379(.
4) همان، ص 380 – 379.