جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

العباس شافانی

زمان مطالعه: 2 دقیقه

جناب حجةالاسلام والمسلمین آیت‏الله آقای حاج سید علی حسینی شاهرودی فرزند مرجع بزرگ جهان تشیع مرحوم آیت‏الله العظمی سید محمود شاهرودی «قدس سره» هستند که در 17 شعبان سال 1394 ه ق در نجف اشرف از دنیا رفته و در کنار حرم مطهر مظلوم تاریخ، امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام، به خاک سپرده شده‏اند. جناب آیت‏الله سید علی شاهرودی چند کرامت نقل کردند که ذیلا می‏خوانید:

1. یکی از کراماتی که این جانب حاج سید علی شاهرودی به چشم خودم شاهد

آن بوده‏ام، اخیرا یکی دو هفته قبل از خروجمان از عراق رخ داد. تقریبا هر هفته، شبهای جمعه من و همسرم دو نفری برای زیارت حضرت سیدالشهداء امام حسین بن علی بن ابی‏طالب علیهم‏السلام به کربلا می‏رفتیم. ایامی بود که جوان‏ها را می‏گرفتند و لذا ما تنها می‏رفتیم. بعد از پیاده شدن از اتوبوس نیز احتیاطا کرایه‏ی برگشتن را به همسرم می‏پرداختم که احیانا اگر مرا گرفتند، او خود به ایستگاه واقع در فلکه‏ی حضرت ابوالفضل علیه‏السلام برود و سوار ماشین شده عازم نجف اشرف گردد، چون برای ایرانی‏ها به هیچ وجه امنیتی وجود نداشت.

در همین ایام، یک شب جمعه در حرم آقا حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام مشغول دعا و زیارت بودیم که یکمرتبه دیدیم حرم شلوغ شد. دختری را آورده بودند که تقریبا 18 یا 19 سال سن داشت. پدر و مادر و عموها و داییها و عمه‏ها و خاله‏ها – همه – دور او را گرفته به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام آورده بودند و دخیل بسته بودند و شفایش را از آقا می‏خواستند. به طوری حرم شلوغ و پر سر و صدا شد که همه از زیارت کردن بازماندند و دست به دامن حضرت شدند تا شفای دختر را از ایشان بگیرند، چون او سخت دیوانه می‏نمود و حالش بسیار رقت‏انگیز بود. حقیر نیز دست از دعا کشیده و عرض کردم: آقا جان، یا اباالفضل علیه‏السلام، مدتی است که از شما کرامتی ندیده‏ایم. امشب عوض زیارت، این دختر را شفا بده تا ما ببینیم و بفهمیم و برایمان آشکار باشد.

ناگهان همراهان وی صلوات فرستادند و هلهله کردند و دختر ساکت شد. مادر دختر آمد و نگاهی به چشم‏های او انداخت و گفت: هنوز خوب نشده است. رسم بود خدام شال سبزی به گردن مریض می‏انداختند و آن را به عنوان دخیل به ضریح مقدس می‏بستند. مادر گفت: نه، هنوز خوب نشده! و دو مرتبه متوسل به آقا ابوالفضل علیه‏السلام گردیدیم. چندی نگذشت که مجددا هلهله‏ی مردم بلند شد. باز مادر آمد، تأملی کرد و گفت: نه، هنوز نشده!

سپس برای سومین بار هلهله بلند شد و این دفعه که مادر آمد، گفت: آری، به خدا این مرتبه درست است! این وقت بود که دخترک صدا زد: پوشیه‏ام کو؟ عبایم کو؟ اینجا کجا است؟ و چیست؟ «العباس شافانی«. یعنی حضرت عباس علیه‏السلام مرا شفا داد.

مردم ریختند که لباسهایش را به عنوان شفا و تبرک ببرند، خدام مانع پاره کردن لباسهایش شده و گفتند: چون زن است، پاره کردن لباسهایش صحیح نیست. سپس اقوام دختر، وی را برداشته گرد ضریح حضرت اباالفضل العباس علیه‏السلام طواف دادند.

بنده عرض کردم: یا اباالفضل، هنوز این معجزه درست برایم آشکار نشده است، و طوری هم نبوده که من داخل جمعیت رفته و مسئله را بپرسم؛ گفتم خودش می‏آید. بعد از لحظاتی آمدند از کنارم رد بشوند، وی به من سلام کرد و گفت: عموجان، حالت چطور است؟ و رفت در رواق و مشغول زیارت شد. باز هم احتیاط کردم و برای اطمینان کامل به همسرم گفتم: برو ببین زیارت را درست می‏خواند یا نه؟ رفت و آمد و گفت: آری، صحیح می‏خواند. من خوشحال شدم و همراه عیال به نجف اشرف برگشتیم.