جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اعتراف به دزدی

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مؤلف کتاب «قبس من کرامات سیدنا العباس قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام» می‏نویسد:

پدرم کرامتی را از حاج مهدی قنبر که یکی از افراد سرشناس مردم کربلا به شمار می‏آمد و روابط دوستانه‏ای با کلیددار حرم – که آن روز مرحوم سید حسن آل ضیاءالدین ملقب به آقا حسن بود – داشت، گفت:

روزی در اتاق کلیددار حضرت عباس علیه‏السلام نشسته بودم. مردی باوقار و شخصیت وارد شد. بر حاضرین در مجلس سلام کرد و در کنار کلیددار حرم نشست و گفت‏وگوی مختصری میان آنها گذشت، آنگاه برخاست و رفت.

پس از زمانی برگشت و همراه او یک قالی قابل توجهی بود، آن را در اتاق کلیددار گذاشت و تحویل داد و رفت. پس از رفتن او سؤال نمودم چه شده؟

جواب داد: این مرد یکی از تجار شهر حله (یکی از شهرهای تجاری عراق) می‏باشد و جریانی بدین قرار دارد:

از مغازه‏ی او سه‏هزار دینار دزدی شد و این مبلغ در سال‏های 1950 میلادی مبلغ قابل توجهی بود. او برای خدا نذر نمود چنانچه دزد پیدا شود، یک تخته قالی قابل توجهی برای حضرت اباالفضل العباس علیه‏السلام اهدا کند که در صحن مطهرش برای زایرین فرش شود.

پس از چند روزی از جریان دزدی و نذر نمودن، زنی به خانه آمد و گفت: من در ساعت‏های گذشته از شب مردی را درب مغازه دیدم که مشغول باز کردن درب بود، اگر او را ببینم می‏شناسم و آماده‏ی شناسایی او هستم.

وی در ادامه سخن چنین گفت: تاجر از او خواست صبح بیاید مغازه (محل کار) تا کارگرانش را ببیند و هر کدام که می‏شناسد، دزد بوده معرفی نماید.

صبح همان روز زن آمد، تظاهر نمود که می‏خواهد از کسی سؤال نماید. هنگام وارد شدن به محل تجارت، کارگران را دید و هنگام ظهر آمد و گفت: شخص سارق همان کسی که با تلفن مشغول صحبت بود.

عصر همان روز آمدم و آن شخص را خواستم و سخن را باز نمودم، او انکار نمود. من اصرار نمودم و به او امان دادم. آنگاه سکوت طولانی نمود و برخاست و اعتراف به دزدی نمود و از من خواست که جریان را پنهان دارم.

من نیز وعده دادم که کتمان خواهم کرد و چون نسبت خویشی با من داشت، پنهان نمودم. همراه او به منزلش رفتم و مبلغ را تحویلم داد و هم اکنون نذر خود را ادا نمودم. (1).


1) همان ص 76 تا 77.