جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

از عنایت حضرت ابوالفضل نماز خوان شد

زمان مطالعه: 2 دقیقه

حجة الاسلام جناب آقای شیخ احمد صادقی اردستانی، از نویسندگان مشهور حوزه‏ی علمیه قم، نقل کردند:

سال 1344 شمسی قمری بود و از سن من حدود بیست سال می‏گذشت. از مسافرت تبلیغی ماه مبارک رمضان که در «مارم» (از

نواحی «فین بندرعباس«) انجام شده بود بر می‏گشتم. آن زمان من از مسیر «لار» به بندرعباس رفته بودم و اینک از همان مسیر می‏خواستم برگردم. کسی که از محل تبلیغ همراه من آمده بود، تا بیرون شهر بندرعباس و دروازه‏ای که ماشینهای آن طرف «لار» می‏رفتند، مرا همراهی کرد. آن روزها در آن مسیر، وسیله‏ی معمول سواری وجود نداشت و فقط ماشینهای باری، و احیانا وانت بارها، رفت و آمد می‏کردند. نیم ساعت به غروب آفتاب بیشتر نمانده بود که از میان وسایل نقلیه‏ی متعددی که عبور می‏کردند یک ماشین باری، با اشاره‏ی همراه من، متوقف شد و من، پس از خداحافظی با آن همراه مهربان، در قسمت جلوی آن ماشین قرار گرفتم. اما به زودی متوجه شدم راننده شخص متدینی نیست و علاوه مدارک لازم ماشین را هم تماما به همراه ندارد. به همین دلیل وقتی ساختمان پلیس از دور پیدا شد، رنگش تغییر کرد! از وضع دینداری و نماز خواندن او سؤال کردم. معلوم شد با دین و نماز هم رابطه‏ای ندارد، ولی البته قرآن کوچکی را برای برکت و حفاظت جلوی خود نصب کرده بود! من از این فرصت که او خود را در معرض گرفتاری به دست پلیس می‏دید، استفاده کردم و در حالی که هوا تاریک می‏شد از او خواستم اگر قول بدهد نماز بخواند، من با توسل می‏توانم خطر مجازات تخلف از مقررات رانندگی او را به نوعی دفع نمایم. باری، راننده قول مساعد داد و در

صف طولانی اتومبیلهای باری قرار گرفت. حدود نیم ساعت طول می‏کشید که نوبت به بازرسی او برسد. من از فرصت استفاده کردم، و با توجه به اینکه با سپری کردن ماه مبارک رمضان، در خود معنویت و حال مناسبی می‏یافتم، در گوشه‏ای خلوتی کردم و با توسل به حضرت ابوالفضل علیه‏السلام رفع گرفتاری او را که خود هم به نوعی با آن شریک می‏شدم، یعنی معطلی و سرگردانی در بیابان و احساس ناامنی، از ساحت مقدس آن حضرت درخواست کردم. به هر حال، ماشینها یکی پس از دیگری بازرسی شدند و رفتند و نوبت به آن راننده رسید. اما وضع طوری به نفع او تغییر کرد که بدون به وجود آمدن مشکلی از خطر گرفتاری نجات یافت و آن را کرامت و عنایت حضرت ابوالفضل علیه‏السلام دانست. بعد از آن از سقوط در دره‏ای هم نجات یافت و از همان شب نماز خواندن را شروع کرد، و تا حدود ظهر فردا که به شهر «لار» رسیدیم، نماز خواندن را ادامه داد. ضمنا با من خوش رفتاری بسیار کرد و حتی حاضر شد در «لار» بماند که کار من انجام شود و بعد از همان مسیر مرا به «شیراز» برساند، که از او سپاسگذاری کردم و جدا شدم.