آقای عباسی در کتاب ارزشمند «تاریخ تکایا و عزاداری قم» (ص 223) مینویسند:
21. زمان رضاخان، در ایام متحد الشکل نمودن لباس و ممنوعیت عزاداری، روزی در چهار سوق بازار، هادیخان نایب راه را بر آقا سید حبیب چاووشی که برای روضهخوانی میرفته گرفته و از او میخواهد که عمامهی خود را تحویل داده و متحد الشکل شود. سید فوق الذکر، که مردی جلیلالقدر بوده و در بین مردم محبوبیتی داشته، از نایب میخواهد که از او درگذرد و این کار را نکند، ولی نایب با اصرار
و قلدری در حضور مردم، عمامه را از سر سید برمیدارد. سید دلش شکسته شده و در حالیکه اشک از دیدگانش سرازیر بوده خطاب به نایب میگوید: برو نایب. ان شاء الله از جدم ابوالفضل علیهالسلام عوضش را بگیری!
همان شب، که هادیخان کشیک بازار بوده، به قصد پاییدن بازار از روزنه (دریچهی) بام چهار سو، ناگهان از بالا به زیر افتاده مغزش با زمین اصابت نموده و در دم بترکید و به دار جزا خرامید.