جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اختیار محشرم در دست توست

زمان مطالعه: 2 دقیقه

گرم شور و عشق و مستی عیش و حال‏

غوطه‏ور در عالم فکر و خیال‏

پر کشیدم از زمین و از زمان‏

یافتم خود را در مکانی لامکان‏

چشم تا می‏دید انسان بود و بس‏

از کسی بالا نمی‏آمد نفس‏

آدم و حوا و هر چه زاده‏اند

گوییا در این زمین ایستاده‏اند

هاتفی در گوش من داد این پیام‏

عمر دنیا گشته است اینک تمام‏

روز حشر و محشر و غوغا به پاست‏

قاضی این محکمه تنها خداست‏

هر کسی در دست خود یک نامه داشت‏

نامه را در پیش حاکم می‏گذاشت‏

بعد از آن باری تعالی می‏نوشت‏

بنده‏اش اهل جهنم یا بهشت‏

گشت و نوبت بر من مسکین رسید

نامه‏ام را خواند و اعمالم چو دید

با غضب افکند سوی من نگاه‏

گفت: تو چیزی نداری جز گناه‏

خوب می‏دانی که اینجا برزخ است‏

جای تو یک گوشه‏ای از دوزخ است‏

کار خوب و نیک اینجا می‏خرند

گفت تا من را سوی دوزخ برند

یک نظر تا به جهنم دوختم‏

از شرار شعله‏هایش سوختم‏

ناگهان زیبا رخی از ره رسید

حال زارم چون بدید آهی کشید

تا که آمد دیده‏ام پرنور شد

یک نگاهم کرد آتش دور شد

من چه گویم از جمال او دریغ‏

ابروانش چون کمان مژگان چو تیغ‏

چشم‏هایش چشمه‏ی آب حیات‏

می‏برد دل از حیات و از ممات‏

گیسویش مشکین و بد مشک آفرین‏

سرو قد و مهربان و مه‏جبین‏

گوییا حق هر چه قدرت داشته‏

پای خلق این صنم بگذاشته‏

چهره‏اش پرمهر و چشمش پرعفاف‏

حوریان گرد رخش غرق طواف‏

دست بر سینه به پیشش جبرئیل‏

دور او حلقه زده نوح و خلیل‏

موسی و عیسی پی‏اش آیینه‏دار

حق کند بر شاهکارش افتخار

اوست دریا خلق پیشش چون نم است‏

هر چه گویم از جلال او کم است‏

پیش آمد تا مرا افسرده دید

این چنینم خسته و پژمرده دید

اشک در چشمان پرمهرش شکفت‏

رو به حق بنمود و با دلدار گفت‏

پور موسی با تو صحبت می‏کند

ضامن آهو شفاعت می‏کند

خوب می‏دانی که من دردی کشم‏

جور این بدکار را من می‏کشم‏

گرچه او با نامه‏ای بد آمده‏

چند باری را به مشهد آمده‏

ریزه‏خوار بزم خوانم بوده است‏

چند روزی میهمانم بوده است‏

آمده صد بار بر من رو زده‏

پیش ایوان طلا زانو زده‏

گنبد و گلدسته‏ام را دیده است‏

کفشداری مرا بوسیده است‏

گر چه صد بار آبرویم را برده است‏

آب سقاخانه‏ام را خورده است‏

مادرش او را به عشقم زاده است‏

به کبوترهام دانه داده است‏

خوب می‏دانم که خوش کردار نیست‏

لیک دیدم بهر زهرا علیهاالسلام می‏گریست‏

گرچه از خوبان تو جامانده است‏

بارها خود را سگ من خوانده است‏

تا توانست احترامم کرده است‏

بعد هر مجلس سلامم کرده است‏

من نمی‏خواهم که تنهاتر شود

پیش خوبان تو رسواتر شود

او به عشق من تمام عمر زیست‏

غافل از حالش شدن انصاف نیست‏

لطف کن پروردگار جرم بخش‏

نمره‏ی بد را به اربابش ببخش‏

پس ندا آمد بهشت از هست توست‏

بخشش و عفو خطا در دست توست‏

تو برای من عزیزی دلبری‏

هان تو صاحب اختیار محشری‏

هر که را خواهی ببر با خود بهشت‏

ای تو جنت آفرین زهرا سرشت‏

گفته بودم از ازل روز نخست‏

اختیار محشرم در دست توست‏