علامه مجلسی (ره) نقل میکند: وقتی که عباس علیهالسلام تنهایی برادرش حسین علیهالسلام را دید، به محضرش رسید و عرض کرد:
یا اخی هل من رخصة؟
ای برادر؟ آیا اجازه هست تا به میدان بروم؟
حسین علیهالسلام با شنیدن این سخن گریهی سختی کرد، و چنین فرمود:
(یا اخی انت صاحب لوائی، و اذا مضیت تفرق عسکری؛
برادرم! تو پرچمدار من هستی، هر گاه بروی و کشته گردی، سپاهم (1) پراکنده و از هم پاشیده خواهد شد.
عباس علیهالسلام عرض کرد: «سینهام تنگ گشته، و از زندگی خسته شده و به ستوه آمدهام، میخواهم انتقام خون شهیدان را از این منافقان بگیرم.»
امام حسین علیهالسلام فرمود: «پس برو برای این کودکان تشنه اندکی آب بیاور.» (2).
عباس علیهالسلام به طرف شریعهی فرات روانه شد، و در برابر جمعیت دشمن ایستاد، و آنها را موعظه کرد، و به آنها هشدار داد، ولی اندرز و هشدار آن حضرت در دل سپاه آن کوردلان اثر نکرد، عباس علیهالسلام به نزد برادرش بازگشت، و موضوع را گزارش داد، در این هنگام فریاد
العطش کودکان را شنید، حضرت عباس علیهالسلام سوار بر اسب شد، نیزه خود و مشکی را برداشت، و به طرف فرات حرکت کرد، چهار هزار نفر نگهبانان شریعهی فرات، سر راه آن حضرت را بستند، و آن حضرت را تیرباران کردند، حضرت عباس علیهالسلام با شجاعتی بیبدیل بر آنها حمله کرد، به طوری که هشتاد نفر از آنها کشته شدند، و بقیه پراکنده شده، و عباس علیهالسلام خود را به شریعهی فرات رسانید، به آب نزدیک شد، مقداری آب به کف دست گرفت تا بیاشامد،
فذکر عطش الحسین و اهل بیته، فرمی الماء؛
تشنگی حسین و اهلبیت حسین را به یاد آورد، آب را از کف دستش ریخت.
سپس مشک را پر از آب کرد و بر شانهی راستش نهاد، و به سوی خیمهها روانه شد، به امید آنکه آب را به لب تشنگان برساند. (3).
علامه فاضل دربندی در «اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات» و ملا حبیبالله کاشانی در تذکرة الشهداء مینویسند: حضرت عباس علیهالسلام در لحظهی وداع با امام حسین علیهالسلام، به آسمان نگریست و عرض کرد: «خدایا! میخواهم به وعدهام (در مورد آب رسانی) وفا کنم، و این مشک را برای کودکان تشنه کام، پر از آب نمایم.» سپس پیشانی امام حسین علیهالسلام را بوسید، و به سوی فرات حرکت کرد. (4).
چهار هزار نفر یا ده هزار نفر از دشمنان، نگهبان شریعهی فرات
بودند، عباس علیهالسلام به آنها حمله کرد، و پس از کشتن هشتاد نفر از دشمنان، خود را به آب رسانید، دشمنان شش بار به او حمله کردند، تا نگذارند او خود را به آب برساند، ولی آنها بر اثر ضربات سنگین عباس علیهالسلام پراکنده شدند، و آن حضرت خود را به آب رسانید، کفی از آب برگرفت تا بیاشامد، به یاد لب تشنه برادرش امام حسین علیهالسلام افتاد، و آب را به روی آب ریخت، مشک را پر از آب کرد، و به سوی خیمهها روانه گردید. (5).
در این هنگام خطاب به خود چنین گفت:
یا نفس من بعد الحسین هونی
و بعده لا کنت ان تکونی
هذا الحسین وارد المنون
و تشر بین بارد المعین
تا لله ما هذا فعال دینی
یعنی: ای نفس! بعد از حسین خوار باشی (و دنیا بعد از حسین تیره و بیارزش است) و نمیخواهم که بعد از حسین زنده بمانی، این حسین است، که لب تشنه در خطر مرگ قرار گرفته، آیا تو میخواهی آب سرد و گوارا بنوشی؟ سوگند به خدا این کار (بیوفایی، و آب نوشیدن با توجه به تشنگی حسین) شیوه و مرام دین من نخواهد بود. (6).
شاعر معروف وفایی گوید:
پر کرد مشک و پس کفی از آب برگرفت
میخواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به یادش از جگر تشنهی حسین
چون اشک خویش ریخت ز کف، آب و شد سوار
بر خود خطاب کرد که ای نفس اندکی
آهستهتر که مانده حسین تشنه در قفا
عباس! بیوفا تو نبودی چنین چه شد؟
نوشی تو آب و مانده حسینت در انتظار
شد با لبان تشنه از آب روان برون
دل پر ز جوش و مشک به دوش، آن بزرگوار
کردند جمله، حمله بر آن شبل مرتضی
یک شیر در میانه و گرگان بیشمار
یکتن کسی ندیده و چندین هزار تیر
یک گل کسی نچیده و چندین هزار خار
آمد به یادش از لب خشک برادرش
شد غیرت فرات، دو چشم به خون ترش
گفتا نخورده آب گلستان حیدری
داری تو میل آب، کجا شد برادری؟
تشنه است آنکه نوگل باغ فتوت است
لب تر مکن ز آب که دور از مروت است
تو آب میخوری او تشنه لب صفای تو کو؟
وصیت پدر مهربان وفای تو کو؟
نوشی تو آب و تشنه شه دین رضا مباش
خوش نوکری و لیک چنین بیوفا نباش
گر دوستی، به خاک ره دوست خاک شو
آبی بزن بر آتش او یا هلاک شو
1) گرچه حضرت عباس علیهالسلام از افراد آخر از یاران امام بود که به میدان رفت و شهید شد، و در آن هنگام امام حسین علیهالسلام لشکری نداشت تا از هم پاشیده گردد، ولی گویی نظر امام علیهالسلام این بود: «تا پرچم در دست عباس علیهالسلام در اهتزاز است، لشکرش و پایگاهش و افراد اهل خیام، برقرار هستند، و دشمن به خاطر صولت عباس، ترسان است، و در نتیجه حرم رسالت، آرام خواهد بود.» به این ترتیب این سخن امام حسین در شأن عباس علیهالسلام نیز بیانگر عظمت و شکوه فوق العاده عباس علیهالسلام است، که او ستون پولادین و محکمی برای نگهبانی و نگهداری پایگاه حسینی است.
2) چنانکه در فصل اول در ماجرای صفین گفته شد، امام حسین علیهالسلام اجازهی رفتن به میدان را به عباس علیهالسلام نمیداد، عباس علیهالسلام اصرار میکرد و سرانجام وصیت پدر را در جنگ صفین به یاد امام حسین علیهالسلام آورد، که پدرم سفارش نموده، در چنین روزی جانم را نثار تو کنم… (تذکرة الشهداء، ص 255(.
3) بحار، ج 45، ص 41.
4) اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ص 322 – تذکرة الشهداء،ص 257.
5) کبریت الاحمر، ص 159 – منتخب التواریخ، ص 258.
6) فرسان الهیجاء، ج 1، ص 201.