جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ابوطالب

زمان مطالعه: 13 دقیقه

حضرت ابوطالب علیه‏السلام نیز در بطحاء (مکه) سیادت و سروری داشت و همچون پدرش شیبة الحمد مرجع و ملجأ مردم بود. او به آن چه پیامبران آورده بودند و از حوادث و اخباری که انبیاء به پیروانشان خبر داده بودند آگاهی داشت، چه آن که او نیز از اوصیاء و بر وصایای آنها امین بود و همه را به پیامبر صلی الله علیه و آله تسلیم نمود (1).

شخصی به نام درست فرزند [ابی] منصور می‏گوید: به حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام عرض کردم:

آیا ابوطالب بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله حجت بود؟ فرمود: نه، بلکه وصایای گذشتگان در نزد او امانت بود و به پیامبر تسلیم کرد.

سؤال کردم آیا وصایا را بدین جهت که بر پیامبر صلی الله علیه و آله حجت بود تسلیم وی نمود؟ فرمودند: اگر این طور بود که او وصایا را به نبی اکرم صلی الله علیه و آله نمی‏داد.

گفتم: پس وضع ابوطالب در ارتباط با حضرت رسول صلی الله علیه و آله چگونه بوده است؟ فرمودند: به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و آنچه ایشان آورده بودند تا زمان مرگ، ایمان و اعتقاد داشت (2).

علامه مجلسی رضوان الله علیه گوید:

بنابر اجماع شیعه و اتفاق نظر آنان حضرت ابوطالب سلام الله علیه هرگز بت نپرستید و از اوصیاء ابراهیم خلیل علیه‏السلام بود.

طبرسی نیز می‏گوید:

اهلبیت علیهم‏السلام بر این امر اجماع دارند، و ابن‏بطریق در کتاب «مستدرک» نیز بر همین عقیده است.

مرحوم صدوق گوید:

عبدالمطلب و ابوطالب آگاه‏ترین افراد به موقعیت نبی اکرم صلی الله علیه و آله بودند و این موضوع را از نادانان و کافران پوشیده می‏داشتند (3).

از جمله دلائلی که گواه بر ایمان ابوطالب علیه‏السلام و اینکه او بر دین توحید و ملت ابراهیم علیه‏السلام بود، این است که قریش هنگامی که در شب ولادت حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام حوادث عجیبی را مشاهده کردند برای تسکین وحشتی که برایشان پیدا شده بود بت‏هایشان را به کوه ابوقبیس بردند. ناگاه کوه مزبور چنان بلرزید که بت‏ها فروافتادند و چون قریش چنین دیدند به حضرت ابوطالب علیه‏السلام که همیشه پناه آنان بود متوسل شدند و او دستها را بلند کرده به پیشگاه خداوند عرضه داشت:

بار خدایا تو را به محمدیه‏ی محموده (حضرت محمد) صلی الله علیه و آله و علویه‏ی

عالیه (حضرت علی) علیه‏السلام و فاطمیه‏ی بیضاء (حضرت فاطمه‏ی زهراء) سلام الله علیها سوگند می‏دهم که بر تهامه (مکه) رأفت و رحمت آری.

متعاقب این دعا اوضاع آرام گرفت و بدین ترتیب قریش با این اسامی قبل از ظهور آنها آشنا شده و در موارد مهم و مشکلات خود این اسامی را نوشته و با توسل به آنها دعا می‏کردند در حالی که حقیقت این اسم‏ها را نمی‏دانستند (4).

به همین جهت است که حضرت عبدالمطلب علیه‏السلام از میان فرزندان خود جناب ابوطالب علیه‏السلام را برای کفالت و سرپرستی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله معین نموده، گفت:

وصیت من کنیته بطالب‏

عبد مناف و هوذ و تجارب‏

یا ابن الحبیب أکرم الأقارب‏

بابن الذی قد غاب غیر آئب‏

به کسی که کنیه‏ی او را ابوطالب نهادم و اسمش عبد مناف است و مردی کارآزموده و با تجربه است وصیت می‏کنم. ای پسر عزیزترین و گرامی‏ترین خویشاوندان، در مورد فرزند کسی که رفته و بازنمی‏گردد سفارش می‏کنم.

حضرت ابوطالب علیه‏السلام نیز در پاسخ وی اظهار داشت:

لا توصنی بلازم و واجب‏

انی سمعت أعجب العجائب‏

من کل حبر عالم و کاتب‏

بان بحمد الله قول الراهب‏

این امر بر من لازم و واجب است و نیازی به وصیت ندارد و من مطالب عجیبی شنیده‏ام. از هر عالم و دانشمند و نویسنده‏ای. و سپاس خدای را که گفته‏ی راهب روشن شد (5).

حضرت عبدالمطلب فرمودند:

ای ابوطالب تو باید در نگهداری و نگهبانی این فرزند تنهائی که بوی پدر

استشمام نکرده و شفقت و مهربانی مادر نچشیده است بکوشی. او را چون جگر گوشه‏ی خود بدان، من در میان تمام فرزندانم تو را به سرپرستی او برگزیدم، چه آن که تو برادر تنی پدر او هستی. اگر توانستی او را پیروی کن و به زبان و دست و مال خود او را یاری نما، زیرا به خدا سوگند به زودی بر همه‏ی شما سروری و آقائی خواهد یافت و مالک چیزی خواهد شد که هیچ یک از پدران من مالک آن نبوده‏اند. آیا سفارش و وصیت مرا قبول کردی؟

حضرت ابوطالب علیه‏السلام عرض کرد:

آری، پذیرفتم و خدای را بر این شاهد می‏گیرم.

حضرت عبدالمطلب علیه‏السلام فرمود:

دستت را دراز کن، و دست ابوطالب را گرفت (بدین ترتیب از وی میثاق و پیمان گرفت) سپس گفت: اکنون مرگ بر من آسان گردید.

حضرت عبدالمطلب همواره حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را می‏بوسید و می‏گفت:

گواهی می‏دهم که در میان فرزندانم هیچ یک را خوشبوتر و زیباروی‏تر از تو ندیده‏ام (6).

حضرت ابوطالب علیه‏السلام از این مقامی که نزد پدر مهربانش و سعادت جاویدی که با سرپرستی پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله نصیبش شده بود شاد و مسرور گشت و نهایت اهتمام و کوشش را در رسیدگی به امور حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به عمل آورد و از بذل مال و آبروی خویش در قبال همه‏ی طوائف یهود و عرب و قریش دریغ نمی‏کرد و حضرتش را از جان و خاندان خویش گرامی‏تر می‏داشت.

چگونه چنین نمی‏کرد در حالی که در برادرزاده‏ی خود که هنوز به نه سالگی نرسیده بود وجود مقدسی را مشاهده می‏کرد که بسیار باوقار و متانت

بود. حداکثر خنده‏اش تبسم و با تنهائی بیش از اجتماع مأنوس بود. هر گاه که برای حضرتش غذا می‏گذاردند چیزی از آن تناول نمی‏فرمود مگر اینکه با نام خدای واحد آغاز می‏کرد و پس از صرف غذا خداوند متعال را سپاس و ستایش می‏فرمود و هرگاه که به خواب می‏رفت ابوطالب نوری را از سر مبارکش تا به آسمان ساطع می‏دید (7).

روزی ابوطالب علیه‏السلام با حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله در منطقه‏ای به نام ذی‏المجاز بودند. ابوطالب تشنه شد و به آب دست نیافت. حضرت رسول صلی الله علیه و آله به کنار تخته سنگی آمده و با پای مبارکشان آن را کنار زدند و از زیر آن سنگ آب گوارائی جوشیدن گرفت (8) مضافا به اینکه هرگاه پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله از غذائی در منزل ابوطالب علیه‏السلام تناول می‏فرمودند اگر چه آن غذا اندک بود ولی گروه زیادی را کفایت می‏کرد و همگی سیر می‏شدند (9).

با آنچه ذکر شد باید اعتراف کرد که حضرت ابوطالب علیه‏السلام در مورد نبوت برادرزاده‏اش حضرت محمد صلی الله علیه و آله هیچگونه شک و تردیدی نداشت و لذا در سخنانی که هنگام تزویج حضرت خدیجه علیهاالسلام به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله ایراد نمود اظهار داشت:

و هو و الله بعد هذا له نبأ عظیم و خطر جلیل.

به خدا سوگند او (حضرت محمد) صلی الله علیه و آله را پس از این خبری عظیم و موقعیتی بسیار مهم خواهد بود (10).

حضرت ابوطالب علیه‏السلام در وصیتش به قریش می‏فرماید:

انی اوصیکم بمحمد خیرا، فانه الامین فی قریش، و الصدیق فی العرب، و هو الجامع لکل ما اوصاکم به، و قد جاء بامر قبله الجنان.

شما را وصیت می‏کنم که نسبت به محمد صلی الله علیه و آله نیکو باشید که او در قریش امین و در عرب راستگو می‏باشد و خود جامع تمام چیزهایی است که شما را بدان سفارش می‏کند، و آنچه او آورده مقبول قلب و عقل است (11).

هنگامی که عباس فرزند عبدالمطلب از تصمیم قریش در مورد دشمنی و خصومت با رسول اکرم صلی الله علیه و آله حضرت ابوطالب را مطلع نمود، اظهار داشت:

پدرم (عبدالمطلب) به من خبر داد که حضرت رسول بر حق است؛ بنابراین دشمنی قریش با وی لطمه‏ای به حضرتش نخواهد زد. پدرم همه‏ی کتاب‏های آسمانی را خوانده بود و می‏گفت از نسل من پیامبری ظهور خواهد کرد و آرزو دارم که زمان او را درک کنم تا به وی ایمان آورم و هر که در آن زمان باشد باید به او ایمان آورد (12).

اما استشهاد ایشان به کلمه‏ی «پدرم که کتب آسمانی را خوانده بود» با اینکه خود حضرت ابوطالب علیه‏السلام نیز کتاب‏های آسمانی را می‏خوانده است از جهت تفنن در کلام و صنعت «تنسیق قیاس» و اقامه‏ی بر آن و استدلال بر صحت نبوت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و لزوم گردن نهادن و اعتقاد به شریعت حقه‏ی محمدیه صلی الله علیه و آله می‏باشد.

حضرت ابوطالب علیه‏السلام به یقین می‏دانست که برادرزاده‏اش (حضرت محمد) صلی الله علیه و آله خاتم پیامبران است و حتی قبل از طلوع خورشید نبوت حضرتش، او را از همه برتر می‏شمرد و هرگز صفات پیامبری که مبعوث خواهد شد نزد او مجهول نبود و به همین جهت هنگامی که یکی از علماء یهود به او خبر داد که برادرزاده‏اش، محمد صلی الله علیه و آله طبق گفته‏ی تورات و انجیل روح پاک و پیامبری مطهر است برای جلوگیری از فاش شدن این خبر، موضوع را پنهان و

مکتوم داشت. سپس به او گفت:

پدرم نیز به من خبر داده است که او پیامبر خواهد بود و به من امر کرده که برای جلوگیری از خصومت دشمنان، این موضوع را پوشیده دارم.

همچنین ابوطالب علیه‏السلام اگر به صحت پیامبری حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله اعتقاد کامل نداشت هنگامی که برادرش حمزه اسلام آورد به او نمی‏گفت: (13).

فصبرا أبایعلی علی دین أحمد

و کن مظهرا للدین وفقت صابرا

وحط من أتی بالدین من عند ربه‏

بصدق و حق، لا تکن حمز کافرا

فقد سرنی اذ قلت انک مؤمن‏

فکن لرسول الله فی الله ناصرا

و ناد قریشا بالذی قد أتیته‏

جهارا و قل ما کان أحمد ساحرا

ای ابایعلی بر دین احمد صلی الله علیه و آله شکیبا باش و دین پیامبر را اظهار کن و پابرجا باش.

و نسبت به کسی که از نزد پروردگارش دین راستین و حق آورده است فروتن بوده، و ای حمزه ناسپاس مباش.

از اینکه گفتی ایمان آورده‏ای شاد و مسرور شدم، پس همواره به خاطر خداوند در یاری و نصرت فرستاده‏ی او بکوش.

آشکارا قریش را به ایمان خود آگاه ساز و بگو که احمد صلی الله علیه و آله ساحر نیست.

در پاسخ و رد قریش فرموده است:

ألم تعلموا أنا وجدنا محمدا

نبیا کموسی خط فی أول الکتب‏

آیا نمی‏دانید که ما محمد صلی الله علیه و آله را همچون موسی رسولی می‏دانیم که در کتابهای آسمانی معرفی شده است (14).

همچنین فرمود:

و أمسی ابن عبدالله فینا مصدقا

علی سخط من قومنا غیر معتب‏

و فرزند عبدالله در میان ما پیامبری راستین است، اگر چه قوم ما از این امر خشمگین باشند (15).

و نیز فرمود:

أمین حبیب فی العباد مسوم‏

بخاتم رب قاهر للخواتم‏

یری الناس برهانا علیه و هیبة

و ما جاهل فی فعله مثل عالم‏

نبی أتاه الوحی من عند ربه‏

فمن قال: لا، یقرع بهاسن نادم‏

او امین است و بندگان او را دوست می‏دارند و با مهر پروردگاری که بر همه‏ی مهرها چیره‏گی و غلبه دارد مهر خورده و نشان شده است.

مردمان در او دلیل و برهانی استوار و شکوهی می‏بینند، و هیچ نادان در کارش چون دانشور نیست.

و او پیامبری است که از سوی پروردگارش وحی دریافته است، و هر که به دعوت وی نه گوید بر او دندان پشیمانی خواهد روئید (16).

و در خطاب به نجاشی فرموده است:

تعلم خیار الناس أن محمدا

وزیر لموسی و المسیح بن مریم‏

اتی بالهدی مثل الذی أتیا به‏

فکل بأمر الله یهدی و یعصم‏

و انکم تتلونه فی کتابکم‏

بصدق حدیث لا حدیث المترجم‏

فلا تجعلوا لله ندا و أسلموا

فان طریق الحق لیس بمظلم‏

مردمان نیک و برگزیده می‏دانند که محمد صلی الله علیه و آله وزیر و جانشین موسی و مسیح فرزند مریم است.

او برای او هدایتی از آن نوع که آن دو پیامبر آورده بودند به ارمغان آورد و همگی به امر خدا راه می‏نمایانند و به او پیوند می‏دهند.

شما مسیحیان در کتاب خود احوال او (پیامبر اکرم) صلی الله علیه و آله را

می‏خوانید. خواندنی صحیح و درست و نه داستانی دروغین.

پس برای خدا شریکی نگیرید و اسلام آرید، چه آن که راه حق تاریک نبوده و روشن است.

و نیز فرموده است:

اذهب بنی فما علیک غضاضة

اذهب وقر بذاک منک عیونا

و الله لن یصلوا الیک بجمعهم‏

حتی اوسد فی التراب دفینا

و دعوتنی و علمت أنک ناصحی‏

و لقد صدقت و کنت قبل أمینا

و ذکرت دینا لا محالة، انه‏

من خیر أدیان البریة دینا

برو ای فرزندم که تو را ذلت و خفتی نیست. برو که چشم‏هائی به وجود تو روشن و درخشان شده.

به خدا سوگند که با تمام جمع و نیروی خود هرگز به تو دست نخواهند یافت مگر آنکه من روی در خاک کشم.

مرا خواندی و دانستم که این از خیرخواهی تست و تو راست می‏گوئی و در گذشته نیز امین بوده‏ای.

و یادآور آئینی شدی که ناگزیر و مسلما از بهترین ادیان برای مردم است (17).

پس از این همه صراحت کلام و روشنی عقائدی که حضرت ابوطالب علیه‏السلام در این اشعار بیان داشته است آیا ممکن است هیچ عقل سلیمی در ایمان ابوطالب علیه‏السلام شک کند؟

آیا این عبارت حضرت ابوطالب که «محمد صلی الله علیه و آله نیز همچون موسی پیامبر است» جز اعتراف و اقرار صریح و ابراز اعتقاد به نبوت و رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‏باشد؟

آیا برای اقرار به پیامبری حضرت رسول صلی الله علیه و آله از این گفته‏ی ابوطالب علیه‏السلام که «فرزند عبدالله در پیامبری و رسالتش راستگو است» تعبیر صریح‏تری یافت می‏شود؟

آیا میان گفتن أشهد أن لا اله الا الله با این فرموده‏ی ابوطالب علیه‏السلام

که: «احمد صلی الله علیه و آله به صداقت و راستی برانگیخته شد و هیچ گونه کذب و دروغی در ادعای او راه ندارد» تفاوتی وجود دارد؟ (18).

آیا کسی را که اعتراف دارد که محمد صلی الله علیه و آله همانند حضرت موسی و حضرت عیسی علیهماالسلام برای هدایت و ارشاد خلق برانگیخته و مبعوث شده است می‏توان کافر دانست؟

حضرت ابوطالب علیه‏السلام می‏فرماید:

تو ای رسول خدا صلی الله علیه و آله دینی آورده‏ای که از تمام ادیان آسمانی برتر و بهتر است.

آیا جمله‏ای صریح‏تر و روشن‏تر از این وجود دارد که نمودار اسلام گوینده‏ی آن باشد؟

نه، هرگز. علاوه بر آنچه گفته شد حضرت ابوطالب علیه‏السلام برای اثبات نبوت پیامبر گرامی و صحت آن و نشان دادن فضائل آن حضرت به قریش در اجتماعی از آنان به حضرت رسول صلی الله علیه و آله عرض کرد:

برادر زاده‏ام! آیا تو را خداوند فرستاده است؟

حضرت فرمودند: آری.

ابوطالب علیه‏السلام گفت:

انبیاء و پیامبران معجزه و خوارق عاداتی داشته‏اند، شما هم معجزه و نشانه‏ای اظهار کنید.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند:

ای عمو، آن درخت را بخوان و بگو که محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله می‏گوید که با اجازه‏ی خداوند جلو بیا.

ابوطالب علیه‏السلام درخت را فراخواند و درخت مزبور از جای خود حرکت و به نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد و در پیش روی حضرتش به خاک

افتاد، و سپس امر فرمودند که به جای خود بازگردد و درخت بازگشت. حضرت ابوطالب علیه‏السلام در این هنگام عرضه داشت که شهادت و گواهی می‏دهم که تو راستگو می‏باشی و پس از آن به فرزندش علی علیه‏السلام گفت:

پسرم همواره در خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله باش (19).

حضرت ابوطالب علیه‏السلام روزی به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام گفتند:

در چه حالی به سر می‏بری؟

حضرت علی علیه‏السلام فرمودند:

ای پدر به خدا و رسولش ایمان دارم و به آنچه رسول گرامی آورده است معتقدم و از ایشان پیروی می‏کنم.

ابوطالب علیه‏السلام فرمود:

او تو را جز به نیکی و خیر فرا نمی‏خواند؛ با او باش (20).

به هر حال پس از این مطالب برای هیچکس گریز و چاره‏ای جز اینکه بگوید حضرت ابوطالب به دین حنیف اسلام معتقد و مؤمن بوده و با کفار قریش در این راه مبارزه می‏کرده است باقی نمی‏ماند. اگر چه برخی از مورخین به جهت خصومت با حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام از ذکر فضائل پدر گرامی وی عمدا خودداری کرده‏اند تا بدین ترتیب به ساحت مقدس حضرت ابوطالب خدشه‏ای وارد کنند و نسبت ناروا به ایشان داده شود (ولی حقائق و وقایع تاریخی مکتوم نمانده است(. از جمله مسلم است که ابوطالب علیه‏السلام به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله اقتدا کرده و با حضرتش نماز خوانده است. آری، آنان که نتوانسته‏اند به حضرت رسول و امیرالمؤمنین علیهما و آلهما السلام خدشه‏ای وارد و جسارتی بنمایند خصومت خود را نسبت به پدر و مادر این

ذوات مقدسه ابراز و مطالب ناروا به آنان نسبت داده و یا فضائل آنها را کتمان کرده‏اند.

به عنوان مثال یکی از نویسندگان در مورد ماجرای اسرای جنگ بدر می‏نویسد:

از جمله‏ی اسرا عموی پیامبر اکرم و نیز عقیل پسر عموی آن حضرت (برادر علی) بود (21).

آیا هدف این نویسنده از کلمه‏ی «برادر علی» داخل پرانتز شناساندن عقیل است؟ اگر این طور باشد که همان کلمه‏ی پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله کافی بود و نیازی به جمله‏ی مزبور نداشت، و همچنان که در مورد عموی پیامبر (ص) به کلمه‏ی عمو اکتفا کرده و اسم عباس را نیاورده است نیازی به اینکه داخل پرانتز (برادر علی) بنویسد نداشت. البته منظور وی از کلمه‏ی داخل پرانتز معلوم است ولی حقیقت آن است که نتوانسته به هدفش برسد.

گروهی دیگر از مورخان فقط از منابع و مأخذهائی نقل می‏کنند که صاحبان آنها اغراض و هدف‏های پلیدی داشته‏اند و تصور کرده‏اند که آنها صحیح است و بدین ترتیب از ذکر حقایق خودداری نموده، به بیان مطالبی که مملو از خرافات و اباطیل می‏باشد اکتفا کرده‏اند، و این موضوع فقط در نتیجه‏ی پیروی از هوای نفس و نمودار مقاصد پلید آنان می‏باشد.

عجیب است که به حضرت ابوطالب نسبت داده‏اند که گفته است:

من دوست ندارم مادون من بر من تفوق یابد (22).

و نیز روایت کرده‏اند که او به حضرت رسول صلی الله علیه و آله گفته است: این دین چیست؟

پیامبر فرمودند که:

دین خدا و ملائکه و فرستادگان او و دین پدر ما ابراهیم است. خداوند مرا

به این دین بر بندگان برانگیخت و تو از هر کس برای پذیرفتن آن و اجابت دعوت من سزاوارتری.

ابوطالب گفت:

من نمی‏توانم از دین خود و دین پدرانم جدا شوم، و به خدا قسم تا زمانی که من زنده‏ام نمی‏گذارم قریش به شما ضرری برساند!! (23).

برخی از این گفته، گمان کردند ابوطالب بت‏پرست بوده است، در حالی که این جمله بیشتر نشان دهنده‏ی موحد بودن حضرت ابوطالب علیه‏السلام است و پاسخ وی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله نفیس و زیباترین توریه و بلیغ و رساترین عبارت می‏باشد، چه آن که پس از فرموده‏ی حضرت رسول صلی الله علیه و آله که «تو سزاوارترین کسی هستی که او را دعوت کرده‏ام» پاسخ او که «از دین خود و پدرانم نمی‏توانم جدا شوم» اعتراف کامل به ایمان او به خداوند و اعتقاد او به دین حضرت ابراهیم که دین او و پدرانش بوده است می‏باشد، و سپس اضافه کرده است که تا زمانی که حیات دارد و زنده هست از حضرت رسول صلی الله علیه و آله دفاع خواهد کرد.

آری، کسی که به فنون کلام و بلاغت سخن و خواص توریه آشنائی ندارد گمان می‏کند منظور حضرت ابوطالب علیه‏السلام از این گفته «از دین خود و پدرانم نمی‏توانم جدا شوم» این است که می‏خواهد بت پرست باشد. چنین کسی خیال می‏کند که مطلب همین است که او فهمیده در حالی که به هیچ وجه معنای این جمله را نفهمیده است.

مورخ دیگری در مقام توجیه گفته‏ی حضرت ابوطالب علیه‏السلام اظهار داشته است که او با این سخن قصد داشته که با قریش موافقت نماید تا بدین طریق موضوع دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله با موفقیت پیش رود. البته ما انکار نمی‏کنیم که حضرت ابوطالب علیه‏السلام به منظور پیشرفت هدف گرانبهای حضرت رسول صلی الله علیه و آله با مردم و مخالفین مدارا کرده است ولی اینکه حضرت ابوطالب از دین حنیف توحیدی دور بوده است، به هیچ وجه صحیح

نمی‏باشد، زیرا حتی در نزد مورخین و کسانی که مطالب نادرستی نقل کرده و از ذکر حقائق تاریخی که بر خلاف طبع و میل آنان بوده عمدا خودداری نموده‏اند، این موضوع بر خلاف روش مسلم حضرت ابوطالب علیه‏السلام می‏باشد، و ایمان وی و اقتدا به حضرت رسول صلی الله علیه و آله در نماز و دیگر شواهد تاریخی بطلان نظر و شکست این گونه مورخ نماها را در رسیدن به اغراض پلیدشان آشکارا نشان می‏دهد.

از جمله مطالبی که گواه بر ایمان کامل حضرت ابوطالب علیه‏السلام و اعتراف صریح وی به رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است، اشعار زیبا و فراوان ابوطالب علیه‏السلام می‏باشد که بی‏نهایت مشهور است و نمونه‏هائی از آن در صفحات پیشین گذشت.

ابن ابی‏الحدید معتزلی در ستایش حضرت ابوطالب علیه‏السلام چه نیکو سروده است:

و لولا أبوطالب و ابنه‏

لما مثل الدین شخصا فقاما

فذاک بمکة آوی و حامی‏

و هذا بیثرب جس الحماما

تکفل عبد مناف بأمر

و أودی فکان علی تماما

فلله ذا فاتح للهدی‏

و لله ذا للمعالی ختاما

و ما ضر مجد أبی‏طالب‏

عدو لغی أو جهول تعامی‏

اگر ابوطالب و فرزندش (حضرت علی) علیه‏السلام نبودند هرگز دین اسلام تجسم نمی‏یافت و برپا نمی‏شد.

او (ابوطالب) علیه‏السلام در مکه پناه داد و حمایت نمود، و این (علی) علیه‏السلام در مدینه تا پای جان جنگید.

عبد مناف (ابوطالب) امری را به عهده گرفت و از دنیا رفت و علی علیه‏السلام آن را به پایان برد.

خداوند به هر دوی آنها خیر دهد که یکی فاتح هدایت و دیگری مظهر کامل سجایای هدایت و اخلاق بود.

و هرگز مجد و بزرگواری ابوطالب علیه‏السلام از دشمنی که بیهوده و یاوه گوید و یا نادانی که خود را به کوری زند، زیان نمی‏بیند.


1) مرآة العقول، ج 1، ص 362.

2) بحار، ج 9، ص 29.

3) کمال الدین، ص 102.

4) روضة الواعظین.

5) مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 25.

6) مرآة العقول، ج 1، ص 368.

7) مناقب ابن شهرآشوب.

8) سیره‏ی حلبیه، ج 1، ص 139.

9) همان کتاب، ص 137.

10) سیره‏ی حلبیه، ج 1، ص 165.

11) تاریخ الخمیس، ج 1، ص 339. طراز المجالس خفاجی، ص 217. ثمرات الأوراق ابن حجه‏ی حموی در حاشیه‏ی مستظرف، ج 2، ص 10. بلوغ الارب، ج 1، ص 327. أسنی المطالب زینی دحلان، ص 5.

12) الحجة علی الذاهب، ص 65.

13) الحجة علی الذاهب، ص 71.

14) خزانة الأدب بغدادی، ج 1، ص 261.

15) الحجة علی الذاهب، ص 45.

16) شرح نهج‏البلاغة ابن ابی‏الحدید، ج 3، ص 313.

17) گروه بسیاری نقل کرده‏اند. به صفحه‏ی 69 کتاب الحجة علی الذاهب مراجعه شود.

18) شرح نهج‏البلاغة ابن ابی‏الحدید، ج 3، ص 309.

19) الحجة علی الذاهب، ص 25.

20) تاریخ طبری، ج 2، ص 214. سیره‏ی حلبیه، ج 1، ص 306.

21) تاریخ الامة العربیة ص 84، چاپ بغداد، 1939.

22) سیره‏ی حلبیه، ج 1، ص 306.

23) تاریخ طبری، ج 2، ص 213. تاریخ ابن‏اثیر، ج 2، ص 21.