جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آیین وفا

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

همان، صفحه 39.

آن شب که شب از حادثه اقبال سحر داشت‏

بزمی به سراپرده‏ی خورشید، قمر داشت‏

نی داشت غریبانه نوائی زدل خون‏

نائی به نوا بود که آهنگ سفر داشت‏

مستی خبری بود که بی‏عربده گل کرد

در بزم حریفی که زخمخانه خبر داشت‏

در سینه‏ی یاران عطش از آتش می‏سوخت‏

ساقی به سبو در عوض آب، شرر داشت‏

آیین وفا آینه‏ای ساخت زتسلیم‏

از صورت آن ماه که تأثیر قدر داشت‏

پوشید به عریانی شب جامه‏ی مهتاب‏

آن مهر که پرچم به سر دوش قمر داشت‏

می‏رفت که سر در قدم دوست ببازد

آن ماه که اندیشه‏ی خورشید به سر داشت‏

اهریمن ظلمت نگران بود که از مهر

شبگرد وفا دیده‏ی بیدار سحر داشت‏

هرگز نشد از گردش افلاک هلالی‏

بدری که کمر بند کرامت به کمر داشت‏

دریای کرم داغ و خروشان و عطش نوش‏

در ساحل خون موج ز هفتاد و دو سر داشت‏

با هر نفس عشق به همراه دل مست‏

تا قرب خدا رفت، دعایی که اثر داشت‏

شد چشم خرد خیره «جمالی» به جمالش‏

روزی که نقاب از رخ او حادثه برداشت‏