همان، صفحه 82.
عباس، یعنی عشق و ایثار و شهامت
یعنی نمود بارزی از استقامت
عباس یعنی مرگ را باور نکردن
یک لحظه در ناباوریها سرنکردن
یعنی عروج عشق تا آن سوی ادراک
یعنی گذشتن از لب دریا، عطشناک
یعنی که خون جوش جنونی تازه دارد
عشق آتشی در سینه بی اندازه دارد
یعنی به انگشت جنون دل را کشیدن
جان دادن و مهر برادر را خریدن
یعنی تمام عاشقی پا در رکاب است
در سینهی سالار مردان انقلاب است
یعنی علی پا در رکاب جنگ دارد
حیدر به قتل مشرکین آهنگ دارد
تیغ علی در دست عباس است این جا
مه، محو چشم مست عباس است این جا
چشمی که از مستی غزل پرداز خم شد
دستی که در پیکار عشق و عقل گم شد
چشمی که خونین گشت و خون را آبرو داد
دستی که افتاد و جنون را آبرو داد
چشمی که تفسیر تمام آیهها شد
دستی که در راه خدا از تن جدا شد
چشمی که چشم انداز دریای بلا گشت
دستی که دستاورد دشت کربلا گشت
آه ای خدای عشق! معنی کن جنون را
تفسیر کن در دیدهها دریای خون را
واکن زپای بغض زنجیر تغافل
تا در میان سینهها آتش کند گل
آخر تمام واژهها گنگاند این جا
هرگز نشاید قطره را تفسیر دریا
آنها که در مدح تو مراورید سفتند
جز قطرهای از بحر بیپایان نگفتند
این جا زبان واژه میگیرد زحیرت
میسوزد از شرم تو سر تا پای غیرت
مردانگی بر پای تو سر میسپارد
مردی اگر دارد نشانی، از تو دارد
از توست گر روح فتوت سرفراز است
گر بیرق مردانگی در اهتراز است
از هرم لبهای تو، آب آتش گرفته
از شرم، جان آفتاب آتش گرفته
تو مظهر مهر و وفایی و رشادت
تو ساقی عشقی و سقای شهادت
تو پور حیدر تو سپهدار حسینی
حقا که تو، تنها تو، سردار حسینی
تنها تو فهمیدی صدای تشنگی را
بر آب دیدی جای پای تشنگی را
تو یادگار حیدر کرار بودی
تو عشق را تا آخرین دم یار بودی